تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ
شاملو میگه :
غصه نخور دیوونهه 
کی دیده شب بمونه؟؟
هاان؟؟
کی دیده آخه؟
حتی حافظ هم میگه:
دائماً یکسان نباشد حال دوران
غم مخور لعنتیییی
سهراب زیاد گفته میگذره 
شهرزادم همیشه میگفت:
صبح میشه این شب،باز میشه این در
خودمم همیشه به همه میگم میگذره
میگذره ولی به سختی
فوقش یه شب تا صبح و تو بالش هق میزنی 
فردا صبحش وقتی دوباره صدای هم زدن چای شیرین باباتو میشنوی،
با اون چشمای پف کرده،دوباره امیدوار میشی
میگی خدایا مرسی که هست،حتی اگه از شرم نتونم تو چشمای میشیش نگاه کنم
هیچی به اندازه ی نگاه غمگین پدر و مادر نمیتونه آدم و بشکونه،
مخصوصا اینکه غمش به خاطر ناراحتی خودت باشه!
دلت میخواد دل داریشون بدی بگی من خوبم بخدا،تا وقتی شما هستید خوبم،یه چیزی ته دلت خفت میکنه!امیدوارم هیچوقت تجربش نکنید:)
 با همه اون اعتماد به سقفایی که جلوی چشمم پر پر شدن به خودم یه قولایی دادم 
واسه همون نباید جا بزنم،نباید کم بیارم 
خودمم از اولش میدونستم که آدمی نیستم که 12 13 ساعت بکوب هر روز هفته درس بخونم،تا جایی که میتونستم خوندم ولی اینطور که معلومه کافی نبود
ساکن بودن دردآور بود برام:/
من از 14 15 سالگیم صبح زود از خونه میزدم بیرون،عصر میومدم خونه:|حتی تو ماه رمضون:/کلاس و باشگاهی نبود که نرفته باشم:)
ولی حالا تا سر کوچمونم نمیرم:)))
کنکور نشد جای دیگه،ما از رو نمیریم
ولی وقتی بعضی از دوستامو که همه علاقشون تو رشته ی دانشگاهی خاصی خلاصه میشد و با همه ی تلاشایی که کردن نتونستن به حقشون برسن میبینم واقعا حرصم میگیره از دست عوامل پشت صحنه:/
شل کنیدبابا!!اینقدر جوونای مردم و ناامید نکنید،همه نگران،ناامید،افسرده،بیکار
خلاصه دعا میکنم که وضعیت همه اوکی شه،به زودی:)

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۱۵
حیات ..
حدود 7 8 سالی هست که داستان ننوشتم،ینی خاطره نوشتم ولی داستان نه!داستان و از زبون همسر خواهرم نوشتم،هرچند که ماجراهارو از زبون خواهرم شنیدم،هرچقدر به خودشون گفتم بنویسید ننوشتن،خودم دست به کار شدم،اگه خوشتون اومد بقیش رو هم میزارم اینجا،امیدوارم بتونم به نحو احسن به قلم بیارمشون،خواهش میکنم اگه خوندید نظرتونو بگید،در مورد طرز نگارشش، فعل هاو کلمه هایی که به کار بردم انتقاد کنید،اگه جایی کژتابی یا ایهام داره بگید بهم ،مرسی:)



نمیدانم دقیقا در کدام صحن بودم،مهران را فرستاده بودم که برایم از سقاخانه آب بیاورد،این بنده ی خدا هم علاف من شده بود
خودش هم می دانست فقط برای اینکه مامان و بابا گیر ندهند که چرا تنها می خواهی بروی و مشکلی پیش آمده و فلان و بهمان با خودم آوردمش،ولی بازهم همه جوره هوایم را داشت.   
دوست داشتم شب یلدای سال 93 را مهمان امام رضا باشم و به جای هندوانه و آجیل خوردن دو کلمه مرد و مردونه باهم تنها حرف بزنیم...
 تکیه می دهم به کاشی مغز پسته ای حرم  سرمای دوست داشتنی ای را احساس می کنم،چشمانم را می بندم و به تابستان 91 فکر می کنم،اولین باری که دیدمش،از همان اولش ازمن بدش میامد،لعنتی...من از آن آدم هایی نبودم که با یک نگاه عاشق شوم،پس چرا الان اینجا هستم؟همه ی این احساسات و اینجا بودن من با یک لجبازی بچگانه شروع شد،هیچ چیز با یک نگاه شروع نشد،فکر می کردم راحت این بازی را به نفع خودم تمام می کنم،ولی زهی خیال باطل...
امشب اینجا بودم که حاجتم را بگیرم،آدم مذهبی ای نبودم...نماز می خواندم ولی دوتا در میان، از خانواده ام یاد گرفته بودم که خدا هیچوقت دست رد به سینه ی معصومینش نمیزند،البته خدا دست رد به سینه ی هیچ کدام از بندگانش نمیزند ولی وقتی پای ائمه وسط باشد همه چی زودتر ردیف میشود
آنقدر با خدا و امام رضا حرف زدم،که یه جور هایی ته دلم قرص شد که یا می شود یا نمی شود که اگر نشود هم حتما حکمتی در کار است...
صدای دینگ دانگ ساعت حرم مرا به خودم آورد،ساعت را نگاه می کنم،ساعت 10 شب است،نگاهم را می چرخانم و مهران را کنارم میبینم که غرق دعا خواندن است.
حدود یک ماه است که این وقت های شب جمله ی دوستت دارم را برایش اس ام اس می کنم،و هیچ جوابی دریافت نمی کنم،دریغ از یک مرسی خشک و خالی ،دریغ از یک پیامک خالی!!هیچی! 
جریان پیدا کردن شماره ی همراهش را که بسی ماجراجویانه بود هم بعدا تعریف میکنم ،بنده ی خدا سه چهار بار به خاطر من شماره اش را عوض کرده و من هربار مثل بچه پررو های سمج در کمتر از یک ماه شماره ی جدیدش را هم پیدا می کردم،ولی این بار آخر خیلی بیشتر طول کشید،البته بعدا حلالیتش را گرفتم،خب چاره ای نداشتم تنها راهی که میتوانستم با او در  ارتباط باشم همین شماره ی همراهش بود،آنقدر مادر و خواهرم را فرستاده بودم جلو که دیگر خودم هم شرمنده اشان شده بودم،هرچند که خودشان هم هربار ناامید تر می شدند..
گفته بود،باید ثابت کنی که دوستم داری،و من هیچ راهی جز پایداری برای اثبات احساساتم نداشتم...خودم هم کنجکاو بودم که بدانم تا کی این دوست داشتن های بی جواب را تحمل می کنم...
امشب هم به رسم هرشب اس ام اسی با این مضمون برایش ارسال کردم:سلام،یلداتون مبارک 
من امشب مهمون امام رضام،واسه هردومون دعا میکنم 
دوستت دارم 
شاید این دوستت دارم ها خیلی لوس به نظر برسد،ولی بعد ها فهمیدم که هرچند اوایل  شده بودم سوژه ی خوابگاهشان و دوستانش مرا مسخره می کردند اما مثل اینکه آن اواخر خودش هم بدش نمی آمد و فقط بلد بود حرص مرا در بیاورد:/
از جایم بلند شدم و دوباره وارد حرم شدم برای زیارت،چند رکعت نماز خواندم،این بار استثناعا برای همه دعا کردم به جز خودم
نمیدانم چرا دلم شور میزد در حالی که باید در جوار آقایم آرام می گرفتم...
صدای ویبره ی گوشی تنم را لرزاند 
یا خدا!خودش بود،خوابم یا بیدار؟ ...تا باز کردن اس ام اس فکرم به هزاران جا رفت،یعنی واقعا حاجت روا شده بودم ؟یعنی دلش نرم شده بود؟؟یا شاید هم میخواست مثل همیشه با حرف هایش مرا قورت دهد که چرا مزاحمش شدم،بعید هم نبود که مرا متهم به سو استفاده از نام امام رضا کند..
انگشتانم به لرزش افتاده بود،بسم الهی گفتم و اس ام اسش را باز کردم...



ادامه دارد...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۳
حیات ..



میگم آخه نارفیق من اون لحظه با وجود خستگی و گرسنگی و فشار ناشی از کنکور داشتم با نهایت لطافت و عطوفت با یه پسربچه ی 7 ساله فک می زدم که عمرا اگه دومین بستنی و براش بخرم!اونوقت تو پی هنر عکاسیت بودی؟؟شرمت باد
میگه با اون مدلی که تو دست بچه رو گرفتی صلاحیت خواهریشو نداری...تو اولین فرصت با خانوادت صحبت می کنم:|
میگم ایشالا عمه بشی بدتر ازین سرت بیاد:)
)

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۰
حیات ..

نه آن قدر أبر بودم که به آسمان بروم 

و نه آن قدر باران شدم 

که به زمین بیابم

مه ای هستم

میان برزخ زمین و آسمان

که نه سر بالا رفتن و

نه پای پایین آمدن دارم...



پ ن1:نمیدونم چی شد که اینقدر از اوج فاصله گرفتم...دلم آسمون و پرواز میخواد،دلم یه شادی جدید که ابدی باشه میخواد،خدایا مرسی که امید دارم که میدیش بهم،اگه کاذبه زودتر بهم بفهمون لطفا،مرسی :)


پ ن2:مدیر آموزشگاهی که واسه کنکور چندتا از کلاساشو میرفتم،به خاطر آشنایی دیرینه ای که باباش با بابام داشته، مارو دعوت کرده عروسی خودش:|چون نوشته با دوشیزه مامانم میگه نیای زشت میشه:|حتی من از تصور اینکه شاید استادامون اونجا باشن و منو با تیریپ عروسی و کفشای تق تقی ببینن میمییییرم:|میگم نمیشه چادر گل گلی سرم کنم بعد بکشمش جلو کسی منو نیبینه؟ 

وقتی این احساساتمو تو خونه بیان میکنم همه یک صدا میگن کی به تو نگاه میکنه آخه؟:)))


پ ن3:این پسره تو سریال پدر،دست یوزارسیف و از پشت بسته:|


ب ن:نمیدونم چرا اینقدر از دکتر رفتن بدم میاد (یوقت فکر نکنید میترسم)حتی اگه واسه سرما خوردگی باشه،همش میترسم یه مرضی داشته باشم که خودم نمیدونم

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۲:۵۸
حیات ..
اواخر خرداد ماه بود،مصادف با استارت زدن کولر ها
یه شب گرم و پر از حرارت و بخار ! 
که آب دوغ خیار خوردن ما شروع شد
اوایل یه شب در میون بود
داداش بد بد بد غذای بنده شده بود عاشق سینه چاک آب دوغ خیار!
یواش یواش شد هرشب
حالام اون روزی که میترسیدم ازش اومد و ما امروز ناهار کوکو و آب دوغ خیار داشتیم،شام هم تخم و مرغ و آب دوغ خیار:/ 
من بدم نمیاداا!!خنک میکنه بدن و ولی آخه هر روز؟هر شب؟2 کیلو کم کردم از عید تاحالا:/
رژیم گرفتن مادر هم بی تاثیر نبوده تو این روند،خلاصه اگه مادر یا همسر تپل دارید،تا میتونید از مزایای چاقی براش بگید تا به سرنوشت من دچار نشید:) 
اینجا رو نبینید زبونم دراز شده هاا،تو خونه یه نیمچه غر بزنم مامانم کفگیر و ملاغه رو میده دستم خودشم با بی رحمی آشپز خونه رو تا آخر تابستون ترک میکنه،کیک پختن دختر خاله ی 11 سالمم میزنه تو سرم تازه!
حالا فردا قراره اعتصاب کنم و قورمه سبزی بار بزارم:|
۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۷ ، ۰۲:۴۱
حیات ..
بلاگر خوب اونیه که بی دلیل وبلاگشو حذف نکنه 
اگه حذف هم کرد،وبلاگایی که دنبالشون میکرد و بازم بخونه و براشون نظر بزاره...
بلاگر خوب اونیه که بیش از حد غر نزنه!
بلاگر خوب اونیه که زود نظرارو ثبت کنه و جواب بده!
اونیه که نظری و بی جواب نزاره و تا جایی که میشه احساساتشو با جوابش به نظر بیان کنه...
بلاگر خوب اونیه که خودش باشه
بلاگر خوب فخر نمیفروشه
بلاگر خوب سعی میکنه چیزی ننویسه که خواننده هاش آه بکشن
بلاگر خوب قمپوز در نمیکنه
بلاگر خوب اونیه که نخونده و نشناخته دنبالت نکنه
بلاگر خوب با کسی رودرواسی نداره،هروقت دلش خواست قطع دنبال میزنه 
بلاگر خوب وقتی دنبالت کرد و دنبالش نکردی فحشت نمیده 
بلاگر خوب وقتی برات نظر گذاشت و براش نظر نذاشتی فحشت نمیده(حتی تو دلش)
ادامه دارد...
۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۷ ، ۲۳:۴۵
حیات ..