تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

پارت اول: واسه کسی که حالت نوشته هاش و وبلاگش بیشتر شکل روزنوشت به خودش داره ،سخته بعد مدت طولانی نوشتن....

نمیدونم تا کجا میدونید و من الان از کجا باید بگم...
ولی باید بگم اون دو راهی سختی که توش گیر کرده بودم  خیلی وقته تموم شده و من بالاخره به آرامش نسبی رسیدم:)
هرچند موقعیت های استرس زای زندگیم زیاد شده ولی هیچکودوم مثل فشار کنکور اذیتم نمیکنن..و دلم آرومه..
اگه بخوام از وضعیت خودم بگم در حال حاضر رسیدم به اون وضعیت استقلالی که دنبالش بودم.. ولی تازه فهمیدم که چه خبطی کردم😂
رسیدم به اون تنوع در زندگی که خیلی وقت بود بهش احتیاج دارم...تجربه ی سخت و شیرین و جالبیه...
به گفته ی شیدا که یکی از بچه های فوق العاده سوسوله خوابگاهه بچه های اینجا به دو دسته تقسیم میشن :با اصالت و بی اصالت
بی اصالتا اهل حرکات و کلمات غیر متعارف و جیغ و داد و تا پنج صبح فیلم دیدن و کراش زدن و فلانن
 با اصالتامون برعکس دسته ی اولند...نپرسید جزو کودوم دسته ام..خودمم نمیدوم😅
تازه ما هرشب کنسرت زنده ی سه تار و سنتور و خوانندگی با چراغای خاموش هم داریم 
به طور قطع خوش شانس بودم که با بچه های هنر و موسیقی هم واحدی شدم...

ولی اونا میگن موقع امتحانا میزنید تو سرتون که چرا با ما هم واحدی شدیم به خاطر تمرینای عملیشون..از اونجایی که هممون ورودی جدیدیم اوج هنری بودن بچه های هنر های زیبامون موهای نارنجی و آبی و صورتیشونه و فعلا تیپ و قیافشون هنری اصیل نشده😂
اینجا بچه ها بهم میگن ناتالی
ینی رسما یه سریاشون اسممو بلد نیستن
میگن حالت و چشم و ابروت شبیه ناتالی پورتمنه
حالا من که نمیدونم طرف کیه:/
ولی خب تو بعضی از عکساش یه کم شبیهش بودم
خدا حموم رفتن تو خوابگاه و نصیب هیچکس نکنه که از مکافاته..هر بار مثل اون قدیمیا با ساک حموم واردش میشم..
نگم براتون از مو!!اینجا همه جا مو هست!
حموم ،دست شویی،اتاق،کف سرامیک آشپزخونه:/نکته ی مثبتش  اینه که خوابگاهمون تازه ساخته و تمیزه ولی امیدوارم تا آخرش همین بمونه و بچه ها به گند نکشنش:/
اوایل زیاد حرص میخوردم از بچه های شلخته ولی خب الان بیخیالش شدم
تو خوابگاه و دانشگاه تقریبا از همه جای ایران داریم..
تو همین اتاق فنچولمون هم ترک داریم هم کورد هم مشهدی و شمالی:))

پارت دوم:یادمه پارسال یه سری از بیانیا عازم کربلا بودن..از جمله ی آقای سین
پارسال واسه یه سریا آرزو کردیم که ایشالا سال بعد به آرزوشون که رفتن به پیاده روی اربعین بود برسن...راستش اصلا خبر ندارم کیا عازمن...و کیا میخوان برن..
مادر و پدر و برادر منم میخوان برن:))
یه کم نگران ناامنی عراقم:/ولی خب فقط یه بار بهشون گفتم نرید:/
امیدوارم همه ی اونایی که میخوان برن به سلامت برن و برگردن..
پارت سه:یه جایی و پیدا کردم فندوققققق نگم دیگههه
پر از کتابای شاخ دست دوم:))
واسه منی که زورم میاد پول به کتابی که فقط یه بار میخوام بخونمش و سلیقه ی موسیقیایی و کتابیاییم معیوبه و با هر چیزی حال نمیکنم عالیههه


+شما چه خبر؟حرفی حدیثی سفارشی؟

به زودی میام دونه ی دونه ی پستاتونو میخونم هرچند که از دهن افتاده باشه:)

 

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۸ ، ۱۶:۰۹
حیات ..