تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

دقیقا از همون جایی که میبینی برنامه های زندگیت و تایم کاری و استراحتت با خانوادت نمیخونه متوجه میشی احتیاج به استقلال مکانی داری...

من واقعا تمام تایمم تا دوم دی پره و اصلا وقت خالی ندارم، از طرفی بابام هم  میخواد شب یلدارو کنار مامان بزرگ بابابزرگ باشه که یه شهر دیگن و خستگی راه کلی از تایمم رو میگیره، چند روزیم هست دپرسه و میدونم دلش تنگه و میخواد پدر و مادرش تنها نباشن،الان بگم من شرایطم مناسب نیست میخوره تو ذوقش.. حالا مگه من میتونم بگم شما برید من نمیام،مگه قبول میکنن://واقعا شب یلدا برام مهم نیست، و هیچ فرقی با شبای دیگه نداره..

تهش من مجبورم بر خلاف میلم عمل کنم

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۰۰ ، ۱۳:۲۱
حیات ..

الان که دلم هوای وبلاگ نویسی کرد،  ۸ دقیقه‌ی دیگر کلاس آنلاین بیوفیزیک دارم، خلاصه که این فیزیک دست از سر ما بر نمی‌دارد.

اییییی...آقا اصلا انگار به من نیومده ادبی بنویسم، همین دو خط بالایی هم که نوشتم شاهکار کردم، اصن روم نمیشه جلوتون لفظ قلم بیام..آخه مگه آدم با دوستاشم ادبی حرف میزنه؟ هی میام پستاتونو میخونم میبینم چقدر خوشگل بعضیاتون هم ادبی مینویسید هم حرفتونو میزنید وسوسه میشم.

خب داشتم میگفتم، الان دیگه سه دقیقه‌ی دیگه کلاسم شروع میشه ولی خیالی نیست. من که هیچی نمیفهمم سر کلاسش...صرفا واسه عرض ادب میرم تو کلاسش چون حضور هم براش مهم نیست.(یکی از وظایف دیگه‌م هم میوت کردن میکروفن بچه‌هاییه که اشتباهی میکروفنشونو باز کردن)

اومدم بگم این روزا خیلی فکرم درگیره، اصلا حیروون و ویلون و سرگردونم، توی مغزم یه بلواییه که نگو، تگرامم و واتساپم و گالری گوشیم اینقدر شلوغ پلوغه که نگوو...احساس ضعف و کم بودن میکنم، احساس میکنم دانشجویی خوبی نیستم، بچه‌ی خوبی نیستم، خواهر خوبی نیستم، فرد مفیدی نیستم، مثل بقیه نیستم، نمیتونم لذت ببرم از زندگی، فازم فرق میکنه..همش باید به خودم یادآوری کنم که ممکنه فردا نباشیا..این بده خیلی بده

میدونم همش به خاطر اعتماد به نفس پایین و کمالگرایی مفرطه، تازه میدونم اورثینکینگ و اضطراب هم دارم:/

چقدر اختلال دارم

تازه حسای متناقض هم زیاد دارم،

و به احساساتم به تفکراتم به تصمیماتم به همه چی شک دارم

بعضی وقتا سرشار امید و فول انرژیم بعضی وقتا فقط دلم میخواد بخوابم که روز تموم شه..ینی احساسات و حال درونیم اصلا ثبات نداره.

نکته‌ی مثبتش اینجاست که نسبت به دوره‌های قبلی زندگیم  هدفمند ترم حداقل میدونم باید چیکار کنم، میدونم چی میخوام..قبلا دنبال این بودم که در حالت کلی چی بهتره و جامعه چیو بهتر میدونه ولی الان دنبال خودمم، که چی حال خودم و خوب میکنه و با چی بیشتر حال میکنم...واقعا نمیدونم دارم اشتباه میکنم یا نه و آیا بعدا پشیمون میشم از تصمیماتی که الان میگیرم یا نه، ولی خیالم راحته که الان با متعادل سازی عقل و قلب تو انتخاب راه درست دارم میرم جلو..

+از ته قلبم میخوام خدا آدمای خوب سر راهتون قرار بده، نه آدمای بد ذات نامرد، امیدوارم شانس بیارید تو زندگیتون و حکمت خدا با خواسته های قلبیتون هماهنگ باشه...امیدوارم هیچوقت حسرت نخورید:(

نمیدونم امید هست که وضع جامعه و کشور درست بشه یا نه، خیلی دلم میخواد این اتفاق بیوفته و من در آینده پشیمون نشم از اینکه چرا بیشتر به مهاجرت فکر نکردم...

فکر میکنم زندگی داره رفته رفته سخت‌تر میشه، کره‌ی زمین داره تنگ تر میشه و دیگه کم کم داریم به آخر الزمان نزدیک میشیم. خدا حتما واسه مایی که تو این دوره زندگی کردیم تسهیلات ویژه در نظر میگیره دیگه، مگه نه؟

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۰۰ ، ۱۴:۱۲
حیات ..