تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

خدایا تو قول داده بودی! تو اگر زیر قولت بزنی، پس به کجای این جهان می شود دل خوش کرد؟ هان؟ خودت بگو

 

مگر خیلی سال و اندی پیش، وقتی که قرار بود آدم ها را جمع کنی دور خودت، وقتی که قرار بود آدم ها را دعوت کنی به دوست داشتنت و وقتی که میخواستی آدم ها را در اوج سختی که برای به پای تو ماندن به دوش می کشیدند، آرام کنی، خودت نگفتی که بعد از هر سختی،آسانی برایمان می فرستی؟دوبار هم گفتی. یادت هست نه؟

 

 ما سند داریم! نگاه کن! ببین این دست خط توست . تو پایش را با امضای نامرئی خدایی ات امضا کرده ای حتماً! ما ناامید نیستیم خدا جان. هنوز نیستیم! 

 

ما بیشتر از ناامید بودن منتظریم . ما هنوز به تو و حرفت ایمان داریم. ولی خب می ترسیم! ما از ضعف ایمان خودمان می ترسیم. 

 

پس لطفاً و خواهشاً قبل از اینکه همه ی باورهای قشنگمان توی دلمان به باد رود دست بجنبان. همین

#ناشناس

 

 

 

۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۱ ۱۷ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۰۳
حیات ..

 این روزا منتظر یه اتفاق جذاب یهویی بودم

منتظر برآورده شدن آرزویی که خودتم حواست نیست آرزوته...یا حتی یه اتفاق خوب که منتظرش نبودی..

حتی تو پست قبل هم اشاره کردم بهش:))

یکی دو روز بعدش در ناباورانه ترین حالت ممکن اس ام اس دعوت به مصاحبه و دریافت کردم..مدیونتونم اگر که تو پست قبل برام دعا کردید:)

عاجز بودم از جیغ و داد کردن و خوشحالی پر سر و صدا و ابراز احساسات زیاد...اونقدر کم ذوق بودم که فقط زیر لب گفتم خدایا شکرت...اتفاق جذاب و هیجان انگیزی نبود

اتفاقا سرآغاز استرس و فشار مجدد بود:/

برعکس پارسال که دم به دقیقه سایت و چک میکردم و منتظر بودم..امسال منتظر هیچی نبودم..هیچیِ هیچی

چند روز اخیر کلا درگیر آماده کردن مدارک و اینا بودم

میخواستم پست کنمشون که کارمند اداره گفت مثل اینکه این مدارکی که سایت معرفی کرده کامل نیست و دوباره زنگ بزنید بپرسید که دوباره کاری نشه براتون..

نمیدونم چطور شد تصمیم گرفتیم خودمون مدارک تکمیل شده رو حضوری ببریم تحویل بدیم..و یه گشتی هم تو مرکز استان بزنیم:))

داخل مرکز گزینش پر از دختر پسرای نگران بود..انگار میترسیدن جا بمونن

.نمیدونم چند نفرشون واقعا علاقه داشتن بهش؟!چند نفر از رو ناچاری و به خاطر حقوق دانشجوییشو معافیت سربازیشون اومده بودن؟چند نفر بی تفاوت بودن و تصمیمشون این بود که حالا که افتاده بودن تو این مسیر تصمیمشون این بود دوست داشته باشنش؟

تشخیص دخترای همیشه چادری با اونایی که مثل من تعداد دفعات چادر گذاشتنشون به کل انگشتای دست و پا نمیرسید کار سختی نبود...مخصوصا من که چادر مامانمو گذاشته بودم و کش نداشت،تازه یه کمم برام کوتاه بود و حس میکردم ال استار صورتیم خیلی تو ذوق میزنه:/

البته الان یه چادر دانشجویی خریدم:)

بدون اغراق میگم حتی اگه یه خانم مانتویی میدیدم اونجا ،در میوردم چادرمو:/آخه مانتوم بلند بود و تنگ هم نبود..بی حجاب نبودم که

برادر بسیجی های متظاهرِ پیرهن چهار پنج ایکس لارج پوش هم کم نبودن:))

وقتی وارد سالن اجتماعات شدم یه سریا تازه داشتن فرم پر میکردن و مدارکشون آماده نبود:/ خیلی اتفافی متوجه شدیم که همون جا مصاحبه ی گزینش هم انجام میدن ولی خب اختیاری بود:|

اینو که شنیدم دلم ریخت اصلا:/من امسال با اینکه دینی بالاترین درصدم بود ولی اون درسای احکامشو حذف کرده بودم کلا...نمیدونم چرا با اینکه تا جای ممکن واجبات دینی و انجام میدم ولی نیازی به دونستن اونچنانی احکام تو زندگیم حس نمیکنم 

حالا راه ماهم دور بود..خیلی بهتر بود که همون روز انجام میدادم مصاحبه رو

تو سالن منتظر نشسته بودم و با گوشیم اون نمونه سوالای مصاحبه ای رو که داشتم میخوندم..البته اصلا تمرکز نداشتم...گاهی دور و اطرافمو نگاه میکردم و گاهی زیر لب ذکر میگفتم..کم نبودن بچه هایی که مثل من لباشون تکون می خورد:))

خلاصه نوبت من شد و نگم یراتون که یک ساعت تو اتاق فقط حرف زدم و جواب دادم و توضیح دادم...از ذکر رکوع و سجده بگیر تا عکس پروفایل تو فضای مجازی و مدل پوششم در مجالس زنانه...یکم دیگه سوال میپرسید همون جا قید همه چیو میزدم:/

البته مصاحبه ی اصلی مونده...شنیدم چهار نفر میشینن جلوت و ازت سوال میپرسن:|

حالا نمیدونم چی میشه واقعا

قطعا نصف جمعیت حذف میشن و نصف دیگه به عنوان معلم وارد جامعه میشن..

هرچه بادا باد

شد شد نشد هم نشد

ببخشید که سرتونو در آوردم

تو این روزای حسینی واسه منم دعا کنید رفقا:))

منم دعا میکنم براتون زیاااد

 

 

 

 

 

 

 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۴۳
حیات ..

یادمه یه زمانی فکر میکردم اونایی که دیر به دیر پست میذارن خیلی با کلاسن!یا غبطه میخوردم به حالشون که اونقدر درگیر زندگی واقعین و سرشون شلوغه که اصلا یادشون میره پست بذارن...
اصلا برام سوال بود که مگه میشه آدم وبلاگشو یادش بره؟:))
اون موقع ها به این فکر نمیکردم که شاید اون بنده خدا حتی پست گذاشتن و یادش رفته و نمیدونه از کجا شروع کنه و چی بنویسه!..
اون موقع ها به این فکر نمیکردم که اونی که خیلی وقته پست نمیذاره هی مینویسه هی پاک میکنه..هی مینویسه هی پیش نویس میکنه
هی مینویسه و هی میخونه و هی فکر میکنه و هی دنبال خود قبلیش میگرده که چطوری مینوشت...
دیدید میگن وقتی سن میگذره آدما در مورد ازدواج عاقل تر میشن مشکل پسند میشن؟؟:))
این تو وب نویسی هم صدق میکنه هرچی کم تر بنویسی و زمان بگذره وسواسی که داری بیشتر میشه..
من خیلی سعی کردم کتابی بنویسم..یا جمله بندیم درست باشه و فعل ها رو کامل ادا کنم..از کلمه های فارسی استفاده کنم و بقیه ی نکات نگارشی دیگه رو رعایت کنم تا شرمنده ی ادبیات نشم:/
ولی واقعا نمیتونم اینجا به قول معروف کتابی بنویسم..شاید چندین بار نوشته های بعضیاتونو که به نظرم استعداد عجیبی تو نویسندگی دارید و میخونم تا حداقل الگو بگیرم ولی خب هرکاری کردم نشد که نشد:)))
من وقتی میخوام پست بذارم حس آدمی و دارم که تو جمع دوستاش نشسته و میخواد حرف بزنه:))
دلم میخواد باهاتون راحت باشم و با زبون خودم حرف بزنم و شماهم با زبون خودتون نظر بدید..
دلم لک زده واسه تعاملات کامنتی و کشف وبلاگای جدید
این یکی دو ماه حضور کمرنگ کافی بود..اومدم که فعال باشم دوباره:)

اخیرا دلم خیلی چیزا میخواد که امروز به یکیشون رسیدم..خیلی وقت بود دلم یه نوشیدنی خاص جیگر حال بیار ترش میخواست..
مثلا آب زرشک شور شیرین با گلپر و یخ فراوان(ایموجی اون شخصی که آب دهنش داره میریزه)
دلتون نخواد لطفن

بعد دلم یه اکیپ خیلی باحال میخواد که باهاشون برم مسافرت:|در کل دلم یه مسافرت دوستانه میخواد که به هیچی فکر نکنم
دلم میخواد برم کل دنیارو بگردم...خیلی دلم میخواد خیلی:(...وقتی پیر شدم به چه دردم میخوره:/
بعد ترش دلم میخواد به یه چیزی که مدت هاست در آرزو یا حسرتشم برسم
حس جالبیه به نطرم....اینو وقتی فیلم رقص دوستم با عشق چندین سالشو دیدم یادم افتادم..نوشته بود من امشب خوشبخت ترینم..
هرچند شاید دلخوشی کوتاه مدت باشه ولی اون شخصی که این اتفاق براش میوفته میتونه خیییلییی خوشحال باشه و در اون لحظه شاید هیچ آرزوی دیگه ای نداشته باشه...
واقعا نمیدونم چیه! هرچی فکر میکنم چیزی نمیاد تو ذهنم...میتونه رسیدن به یه عشق قدیمی باشه واسه یه آدم عاشق
میتونه خوب شدن یه آدم بیمار باشه
یا ساده تر بگم برآورده شدن بزرگ ترین آرزوی مادی یه شخص!
به نظرم فوق العادست..
یا حتی یه وقتایی یه اتفاقای خوبی برامون میوفته بدون اینکه آرزوشون کنیم...اینم خیلی عالیه
روحم یه همچین چیزایی میخواد الان:))
یه اتفاق جدید
تنوع مثبتتتت
شور و هیجان عمیق یهویی:))
واسه همتون ازینا میخواممم



+امروز با دوستم و داداشم رفتیم سینما به امید دیدن "ما همه ماهم هستیم" 
بعد دیدیم فیلمش "نیوکاسل" بود...دوستم اینقدر گفت چرته چرته مسخرست:| دهن مارو صاف کرد:|
ولی از اونجایی که همه تابع من بودن..به خاطر داداشم گفتم بمونیم..چون میدونم بهرام افشار و خیلی دوست داره..دلمم براش سوخت..
هیچی آقا 20 دقیقه موندیم بعد آقاهه اومده میگه برید سانس بعد بیاید تعدادتون کمه فیلم نمیذارم:/ ینی فقط ما سه نفر بودیم:)))
ینی مسیر و کج کردیم و پیاده راهی منزل شدیم.. یه حس مادری داشتم نسبت به دوستم و داداشم:)سخت ولی جالب بود خلاصه:/

 

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۵۵
حیات ..