تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

من بچه که بودم (شما بگیرید دبستانی) حداکثر ساعت 10 شب که میشد بیهوش میشدم...فرقیم نداشت تو جای گرم و نرم باشم یا وسط عروسی (معمولا به شام عروسی نمیرسیدم،وسط عروسی عمم با تمام تلاشی که برای تیپ زدن کرده بودم و برنامه ریزیایی که برای ترکوندن مجلس داشتم خوابم برد)...

یا مهمونی یا مسجد(مورد داشتیم تو شبای احیا تو مسجد خوابیدم)

یا تولد خودم (فکر کن همه به خاطر من اومده بودن و من تو خواب هفت پادشاه)

تو فامیل معروف بودم به اینکه شبا عمودی میرم جایی و افقی بر میگشتم...

تازه فوبیای اینو داشتم که نکنه یوقت خوابم ببره منو همون جا بذارن و نبرن خونه:)

یا اینکه نکنه وقتی من خوابم خانوادم برن گردش...خواهرمم صبح ها همش اذیتم میکرد که دیشب وقتی تو خواب بودی ما رفتیم شهربازی و من لب و لوچم آویزون میشد:/

در کل خیلی بچه ی بی آزار و آرومی بودم...یادم نمیاد کسی و زده باشم یا با کسی دعوا کرده باشم...هرچی بهم میگفتن بدون چون و چرا گوش میکردم...سر ساعت مشخص میخوابیدم،سر ساعت بیدار میشدم،بد غذا نبودم...واسه همین یه کم محبوب بودم تو فامیل..در عین حال ساده و تو سری خور هم بودم:/

یادمه یه بار تو خونه تنها بودم،قرار بود برم خونه ی همسایمون که فامیلمونم هست بمونم،بعد نمیدونم چی شد هوس میوه کردم گفتم بذار بخورم بعد برم...یه سیب گرفتم دستم...گاز زدن سیب همانا و باز شدن دهن من همانا:)))ینی گریه کردم:/

...حالا چراا؟؟چون مطمئن نبودم اون سیبا شسته شده بودن یا نه!(در این حد پاستوریزه)هی این "شعر میوه رو نخور نشسته رویش مگس نشسته" تو ذهنم پلی میشد و هی گریه هام تند تر میشد....فکر میکردم وبا میگیرم...همش منتظر این بودم که گلاب به روتون اسهال و استفراغ بگیرم...

هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه تو دلم غوغایی بود..

یه دختر بچه ی 6 7 ساله با دهن باز و سیب گاز زده در حالی که زیر لب زمزمه میکرد "خدایا کمکم کن" راه افتاد تو کوچه...پسر همسایشون اونو میبینه و اون دختر با هق هق ماجرارو واسش تعریف میکنه و پسر همسایه هار هار میخنده و میفرستتش خونه ی اون یکی همسایشون (یادمه دستم به زنگ در نمیرسید با سنگ میزدم رو در،خدا رسوند پسر .همسایمونو،وگرنه ممکن بود با سنگ کار دست خودم بدم)

رفتم خونه ی همسایه بهم چای دادن گفتن دوبار بری دستشویی خوب میشی:))

از بحث خواب رسیدیم به کجا:/

خلاصه میخواستم بگم هرچی من زود میخوابیدم این آقا داداش ما تمایل عجیبی به تهجد و شب زنده داری داره...در حدی که شبای پنج شنبه و جمعه چون فرداش مدرسه نداره بساط خوابشو جلوی تلویزیون پهن میکنه و میشینه پای برنامه های مسخره ی صدا و سیما و یخچال و خالی میکنه ...و به شدت شیطونه:/گاهی وقتا واقعا نمیدونم باهاش چیکار کنم..دلمم نمیاد براش وقت نذارم و به حرفاش گوش نکنم.

تابستون و عید که تا 4 5 صبح بیداره...عشق و حال میکنه با شب بیدار موندن،هرچی بهش میگم پسر جان این هورمونات میریزه بهم،رشد نمیکنی،بزرگ نمیشی گوش نمیکنه...

دیشب ساعت 2 3 حس کردم تلویزیون واسه خودش روشنه رفتم دیدم نشسته رو مبل داره چرت میزنه،بیدارش کردم گفتم پاشو برو سرجات 

رفت مسواک زد اومد گفت خوابم پرید:دی 

یه نگاه چپولی بهش انداختم گفتم میخوابی؟یا بخوابونمت؟:/بیهوش شد!:))

موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۴
حیات ..
در عهدی که جوییدن آدامس های پرحجم خرسی که فک و دندون و نابود میکرد رو بورس بود مامان بزرگم همیشه بهم میگفت دختر باید آدامسشو نصف کنه نصفشو بذاره لای دستمال کاغذی و داخل کیفش نصف دیگش هم بذاره پشت دندونش و هر چند دقیقه یکبار تو دهنش بچرخونه:)))
از اون جایی که بچه ی حرف گوش کنی بودم و رابطه ی خوبی با کیف نداشتم همیشه نصف آدامسام به نحوی حروم میشد،یا تو جیبام له میشد یا توسط کس دیگه غارت میشد:|
در کل آدم آدامس خوری نیستم..تفریحی میجوعم:)
 ولی این عادت تو سرم موند..آدامس موزی نصف کردم،اربیت نصف کردم،بایودنت و شیک و سقز معمولی هم نصف کردم.. 
و در حال حاضر معروف شدم به آدمی که همیشه یه نصف آدامس تو جیب و کیفاش داره:)
اون موقع نمیدونستم دلیل این حرف مامان بزرگ چیه...شاید اگه 3 4 سال بعدش این نصیحت و بهم میکرد عمرا گوش میکردم و جبهه میگرفتم چرا فقط دخترا باید این کارو بکنن؟چرا پسر خالم نه؟علیرضا نه؟چرا میلاد نه؟
البته هنوزم همین فکر و دارم..همه باید آدامساشونو نصف کنن:))
پیر و جوون و مرد و زن و دختر و پسر 
مالاچ مولوچ راه نندازیم با صدای آدامس:| حالا نمیخوام دخالت کنم شاید یکی عشق میکنه با این کار ولی حداقل تو اماکن عمومی مثل کتابخونه یه بسته کامل آدامس نندازیم تو دهنمون و تند تند بجوئیم..بابا صدای آب دهنت که رو اعصاب منه به درک!تمرکز خودت بهم میخوره دوست عزیز:/
امان از رودرواسی که نذاشت بهش تذکر بدم:/

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۳
حیات ..

- من عاشق قارچم!

+ تاحالا قارچ آب پز خوردی...؟!

- نه...نخوردم!

+ پس انقدر سـاده نگو عاشقِ قارچم...

اگه عاشق قارچ بودی همه جورشو امتحان میکردی،

و در آخر میگفتی با همه مزه هاش، بازم عاشق قارچم!

نه اینکه فقط توی پیتزاس یا بین یه عالمه پَنیره امتحانش کنی و بگی عاشقشم...

تو عاشق نیستی

خیلیا عاشق نیستن

فقط گشنه ان!


+کپی شده از یه کانال 


++دلتون میاد جوون مملکتو رگباری آنفالو کنید؟:))

میدونم چرت و پرتن اکثر پستام ولی مهم دله، منه بخ بخ زیاد نمیتونم وقت بذارم وگرنه زخمیتون میکنم[آره آره آره جون شوهر خالش]

شوخی میکنم راحت باشید اینجا دموکراسی برقراره بزنید قطع دنبال کنید بترکونید:))

۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۲۰
حیات ..

یک: ساعت ده و نیم خوابم برد...یهو داداشم اومد تو اتاق برام چای آورد،بیدار شدم چای و تا نصفه خوردم دوباره خوابیدم...وقتی بیدار شدم اصلا یادم نبود کجام؟صبحه؟ظهره؟شبه؟روزه؟در این حد عمیق و سبک :)))عمیق واسه اینکه جواب این سوالارو نمیدونستم...سبک واسه اینکه وقتی دوباره خوابیدم هر بار که صدای اون آهنگ دیردیر دیریننننن برنامه برنده باش و میشنیدم از خواب میپریدم دوباره می خوابیدم،یه بارم رفتم تو هال رو مبل خوابیدم...دلم سوخت واسه خودم:(

هیچی دیگه بابام بیدارم کرد گفت پاشو برو سرجات بخواب اینجا سرما میخوری منم پاشدم رفتم تو اتاق دوباره خوابیدم:|ولی این بار وقتی چشمم به کتابای ولو شده ی کف اتاق افتاد انگار غم عالم تلنبار شد رو دلم،میدونید چرا؟چون مسواک نزده بودم،نخ دندون نکشیده بودم،و اینکه امرور درست و حسابی درس نخوانده بودم....یادم نمیومد چند ساعت خوندم،معمولا وقتی میخوابم روحم بدجوری از بدنم جدا میشه...البته سوت بزنم فرتی برمیگرده سرجاش ولی دیر لود میکنه))
سعی کردم حساب کنم ساعت مطالعه ی امروزو ...شد 6 ساعت و 40 دقیقه...ای وای من...باس بیدار بشینی دخترم...نگو فردا که دیره...
ساعت 2 و نیم بود ...صدای بارون میومد و هنوزم داره میاد...هوا ملسه..گرم نیست،با لباس کاموایی تنم مسلما سرد هم نمیشه،یه خنکی خاصی داره...یه کافی میکس تو کیفم داشتم به سرم زد لاکچری طور ردیفش کنم...بعد یهو وجدان گفت بیخیال عامو خیلی ساعت خوابت تنظیمه
 ..پاشدم یه حالی به دندونام دادم،نشستم سر گیاهی زیست...
یه جمله ی کتاب رو نزدیک 10 بار تکرار کردم فکر کنم...بعدش بیهوش شدم:|
خواب شیرین لعنتی...حس خوبی داشتم،بماند یادگاری:)

دو: پری روز تو کتابخونه تو تایم استراحت با یکی از بچه ها حرف میزدیم،از اون شر و شیطونای روزگار بود که تو یه جملشون حداقل دوتا کلمه ی مثبت هیجده به کار میبرن...صبح قبل از اومدن به کتابخونه با جاست فرندش رفتن کله پزی کله پاچه خوردن بعد واسه ناهارم میخواست زنگ بزنه جاست فرندش واسش از یکی از فست فودی های معروف شهر پیتزا بخره بیاره:| کارد نخوره تو شکمت کله پاچه خوردی تازه پیتزا هم میخوای بخوری؟
اصلا خدایش آدم به عقل بعضی از آدما شک میکنه،این دوست ما که یه جورایی از نظر من تعطیلیه...پسره چی؟
خیلی جالبه هم جاست فرند دارن هم فرند عشقی...هردوشونم جنس مخالف!احتمالا سوشال فرند و نچرال فرند و...اینام دارن رو نمیکنن....خب اگه واقعا جاست فرند معمولیه بگو بیاد رفیق مام بشه :)



+عیدتون مبارک :)
امیدوارم امسالتون پر از سلامتی و خنده و عشق و برکت باشه و آدمای حسابی ومهربون جلوی راهتون قرار بگیرن...و گیر آدم نااهل نیوفتید...
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۳۲
حیات ..