تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو.

به آنچه امیدش را ندارى امیدوارتر باش از آنچه بدان امید دارى



امام علی (ع)




+کپی شده از وبلاگ فلور[واقعا مرسی ازش به خاطر این یاد آوری]

 احتیاج داشتم یکی بهم همچین جمله ای رو بگه!

چقدر حیفه که قبلا یکی این جمله و کلی حرفای ناب دیگه رو گفته ولی من حواسم نیست و ناآگاهم...چرا استفاده نمیکنیم از این حرفای قشنگ؟چرا فقط دنبال اینیم که آتو بگیریم از قرآن و احادیث و به حرفای متناقضی که یک سری در موردشون میگن بها بدیم و سعی کنیم توجیهشون کنیم و آخرش هم ما ناکام بشیم و اون یک سری سرشونو بگیرن بالا و "دیدی من راست میگم طور" نگاهمون کنن؟[با خودمم با شما نیستم]



++ فقط امیده که باهام مونده،هرچند خیلی زود رنجه و روزی چند بار قهر میکنه...ولی خب عاشقیه و نازکشیش...:دی

۰ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۲۴
حیات ..
یه دفترچه یادداشت سیمی دارم که از سال 88 تا حالا توش نوشتم...البته نه مداوم!حال به حالی و جوگیری..مثلا از سال 90 تا 92 هیچی ننوشتم...بعد سال 92 اومدم معذرت خواهی کردم که ببخشید یه مدت نبودم تا حالا دوباره میخوام بنویسم بعد دوباره رفتم یه سال بعد اومدم:/
قطعا خوندن و ورق زدن این دفترچه حس خوبی داره...تو این دفترچه از احساسات ریز و کوچولو زیاد نوشتم...تغییر نوع نگارش و دست خطم خیلی به چشم میاد مثلا اون موقع ها خیلی ادبی تر می نوشتم و این بهتر بود به نظرم!امروز دوباره رفتم ازش معذرت خواهی کردم به خاطر غیبت چند ماهه ام...و از سر گرفتم نوشتن در مورد احساسات ریز رو..راستش منظور از احساسات ریز یه سری مسایل هستن که فقط من میدونم و اون دفترچه!
وقت نشد کلشو بخونم..فقط سر سری خوندم که متوجه ی نکات جالبی شدم.. 
من همونیم که تو 9 10 سالگی کنار نوشته هاش شمع و گل و پروانه می کشید..
همونی که بالای نوشته هاش ابر می کشید و وسط سطراش قطره های بارون...
من همون دختریم که یه روزی به خواهر بزرگ ترش حسودی میکرد..
همونی که یه زمانی فکر میکرد بهترین روز زندگیش روز عروسی داییشه!
همونی که دوست داشت بمیره ولی مامان و باباش دعوا نکنن!
همونی که یه بار یادش رفته بود کیفشو با خودش ببره مدرسه
همونی که واسه علوم اول راهنماییش 200 تا صلوات و 500 تومن پول نذر کرده بود..!
و من همونیم که خیلی تغییر کرده..

۰ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۴
حیات ..
اعتیاد عجیبی به قرص جوشان(مولتی ویتامین پرتقالی) پیدا کردم...چون گاز داره حالم و خوب میکنه و ترجیحش میدم به نوشابه و دلستر و انرژی زا و حتی قهوه...یه جورایی خواب هم میپرونه..
تصمیم دارم یه بار تو مهمونی ای جایی 6 7 تاشو بندازم تو پارچ به جای نوشابه نارنجی بدم به خورد مهمونا...خوبه ها نه؟ویتامین هم داره تازه...چرا به فکر بقیه نرسیده بود تا حالا!شایدم بد مزست و فقط من طعمشو دوست دارم:/

کمتر از 30 روز دیگه روز موعوده و من هنوز یه سری از درسا رو مرور نکردم
یه سری از مباحث مهم و نخوندم و کنکور زدن و شروع نکردم...یه وسواس عجیبی هم پیدا کردم که توهم فراموشی بهم دست میده..هی مرور میکنم،از این درس میپرم به اون درس و از اون درس به اون یکی درس:/حیفم میاد حقشو نذار کف دستش...فقط مدیریت کردنش سخته که من تا حالا ناتوان بودم توش،نمیدونم چی پیش میاد تهش..!یا من میتونم اونایی که خوندم و مرور کنم و با خونسردی همونارو جواب بدم و تهش در حد خودم "موفق" بشم..یا اینکه نمیتونم طبقه بندی کنم و با جمع بندی نادرست تهش "شکست خورده" بشم..تعارف ندارم با خودم..در حال حاضر امکان شکست برام بیشتر از موفقیته،حتی اگه با فکر کردن بهش حالت تهوع بگیرم...یا باید تمام عواقب وحشتناک بعد از شکست و به جون بخرم یا اینکه الان تمام احساسات منفی و افکار مزاحم و به جون بخرم و ذهنم و مرتب کنم و استارت قدرتی و بزنم...بالاخره باید یه چیزی و به جون بخرم..چه بشه چه نشه!!
ولی اگه این بار هم نشه خیلی ضرر میکنم خیلی زیاد...اصلا شخصیتم نابود میشه...زیر سوال میرم...اگه نشه بدون خجالت تو جواب سوالای بقیه میگم نشد ،نتونستم و بازهم نشد...و از توجیه کردن و توضیح دادن هم متنفرم...حد وسط بودن برام درد آوره...من نسیه نمیخوام...نقد میخوام...چیزی که خیلی وقته دنبالشم...الانم دنبالشم با یه فلاکس چایی و دوتا بیسکوئیت های بای از صبح تا ظهر و از ظهر تا شب لای گاج و خیلی سبز دنبالش میگردم،گاهی با نقشه ی راه گاهی بدون نقشه ی راه...خیلی وقتا هم گم میشم،گاهی وقتا چرت میزنم و گاهی وقتا ترمز میکنم...گاهی لاکپشتی و گاهی خرگوشی...
۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۷
حیات ..
از وقتی سازمان بهداشت جهانی دوره ی نوجوانی رو تا 24 سالگی اعلام کرده،پروپیونی باکتریوم های آکنس های صورت من به صورت قبیله ای فعالیتشون رو از سر گرفتن:|
۱۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۰۲
حیات ..
ما گل و گیاه زیاد داریم،ولی این کاکتوسای لامصب وقتی گل میدن آدم یه حس و حال دیگه ای بهش دست میده... انگار کسی از کاکتوسا انتظار نداره گل باز کنن...اصلا درس زندگی میشه گرفت ازشون که همیشه ظاهر مساوی باطن نیست....یه بوی ملایم خاصی هم دارن...که فقط من حسش میکنم.. بوی صابون لوکس میدن:/








این آخری کاکتوس نیست ولی دل باز کنه!

+قرار بود پست نذارم خیر سرم:|
۱۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۰۵
حیات ..
هر بار که دلم برای خواهرم تنگ میشه لعنت میفرستم به ازدواج و متاهل شدن...ازدواج کردن اطرافیان برای خودشون اتفاق جدید و هیجان انگیزیه ولی واسه خانواده و دوستان اون شخص نیست،خوشایند هست ولی مثل از دست دادن میمونه...طوری که شخص متاهل باید عشقی که تو قلبش داره رو تقسیم کنه و نصف و یا شاید بیشتر از نصفشو تقدیم همسرش کنه و اون یک دوم یا یک سوم باقی موندش رو هم بده به پدر و مادرش و اگر تهش عشقی باقی موند نثار خواهر و برادرش کنه...فاجعه اون جاست محل زندگیش کیلومتر ها دور تر از خانوادش باشه...

دلم برای اون روزایی که  اولویت دوم یا سوم خواهرم بودم تنگ شده...دلم برای اون روزایی که از خاطرات دانشگاهش برام با هیجان تعریف میکرد تنگ شده..برای ذوق کردناش...برای دعواها و اختلافایی که داشتیم...برای دستای ناز و لطیفش...برای چشماش که موقع عصبانیت ترسناک میشدند.


+رفقایی که از طرف من قطع دنبال شدید بدونید که موقتیه و دلیلش چیزی جز جذاب بودن نوشته هاتون نیست...تنگی وقت نمیذاره با دقت بخونمتون و فکر کنم در مورد پستاتون ...و همچنین من سست اراده ژن اینو ندارم که ستاره هاتونو روشن نگه دارم و در اوقات فراغت خاموششون کنم..

خلاصه بر من خرده نگیرید:)

چاکر همتونم هستم


۰ نظر موافقین ۱۹ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۵۲
حیات ..