تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

سلام خوش آمدید
تیتر دختران ریش تو یکی از کانالای تبلیغاتی توجهمو جلب کرد،اولش فکر کردم مطلب در مورد دختراییه که به خاطر اختلال تو هورموناشون ریش دارند...
بعد جلوتر رفتم دیدم نوشته گروهی از دختران برای حضور در جشن قهرمانی پرسپولیس با ریش ظاهر شدند:)!
شاید به نظر شماها درد جامعه باشه و اصلا خنده دار نباشه ولی من وقتی عکسشونو دیدم 5 دقیقه خندیدم،شیرین خندیدما خنده ی تلخ نبود..خیلی طبیعی شده بودن لعنتیا!!دلم خواست ریش بذارم
تشخیصشون از چهره آسون نبود،ولی از حالت دست ها و بدنشون با دقت میشد فهمید.

یاد سریال "کافه پرنس "و "تو زیبایی"افتادم هرچند که پسر شدن تو کره زیاد سخت نیست،چون همشون شبیه همن:|

من خودم در حدی فوتبالیم که میدونم رئالی و پرسپولیسیم و یه نیمچه تعصب الکی دارم روشون در حدی که گاهی کل بندازم با عموهام...البته بدم نمیاد از فوتبال گاهی وقتا جذابه...یه زمانی هم دروازه بان کوچمون بودم بهم میگفتن سنجاب پرنده،آخه یه بار شیرجه زدم توپ و بگیرم زانوی شلوارم پاره شد،ولی نذاشتم گل شه،حالا چرایی سنجابشو نمیدونم:/
ولی خب سر جمع شاید اسم 5 تا بازیکن بلد نباشم،هرچی بلدم مربوط به 6 7 سأل پیشه ...ولی اینا دلیل نمیشه حق ندم به اون دسته از هم جنس هام که دلشون میخواد از نزدیک تیم مورد علاقشونو تشویق کنند چون دختر فوتبالی کم نمیشناسم بین دوستام و همیشه این عشق و علاقشون نسبت به فوتبال برام جالب بود.
نمیخوام بحث و سیاسیش کنم،ولی خب چرا اشکالی داره بابا جان اون همه جایگاه هست تو ورزشگاه یکیشو کنند مخصوص بانوان؟دور تا دورشم پرده بزنند اصلا!


+راستی از این به بعد اسمم تودلی نیست...حیات شدم :)
[از طرف یک عدد تنوع طلب که عکس آواتارش را هم ناکووت کرده]

++تعداد پست هام رفته بالا!احتمالا این آخرین پست این ماه و ماه آینده باشه..
توی این روزای مقدس مارو هم دعا کنید،من که همتون و دعا می کنم:)


  • ۸ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۸
  • حیات ..
ناراحتی قلبی داره (سابقه ی عمل قلب باز.. و 6 تا فنر تو قلب)
کیست کلیه داره و یکی از کلیه هاش کوچیک شده
افتادگی مثانه هم داره 
یبوست شدید هم داره 
فشار خون داره 
همزمان به خاطر همه ی اینا تحت درمانه
و باهمه ی این ها
باز هم روزه میگیره:|
چی بهش بگم خوبه؟

میگم حاج خانم والا بلا حرااااامه حرااااااام
در حالی چشماش خمار شده و بدنش بی حال میگه گشنم نمیشه،وقتی میتونم چرا نگیرم...:|
[لب خند زنان سرش را به دیوار می کوب]


  • ۲۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۰۷
  • حیات ..
برای خداوند فرقی ندارد که تو برایش نماز بخوانی یا نه 
برایش روزه بگیری یا نه 
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش ضجه زده باشی

اما اینها برای من و تو فرق می کند...
و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم ، من گفتم من با ایمان ترم و تو گفتی من!

و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد.
به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم 
اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما
خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری 
بهشت...‌‌

#دکتر_الهى_قمشه_اى




+هرکس به شیوه ی خود به خدا نزدیک می شود 
یکی با یقین،دیگری با انکار و سومی با تردید 

پائولوکیئولو

  • ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۳۹
  • حیات ..
کراش فقط اونجاش که هیچ نشونی ازش نداری و اسمشو تو گوگل سرچ میکنی تا شاید یه آماری ازش بیابی:)
 خیلی بدبختی اگه اسم کامل طرف هم نمیدونی..
و از تو بیچاره تر اونیه که نمیدونه کراشش چه شکلیه و ازش بت ساخته:/
کاش میشد یه تبر بردارم و همه ی بت های ذهنی جهان و بشکونم...
  • ۱۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۳۳
  • حیات ..
آخرای شهریور حدود دو سال پیش بود که بابا در حالی که لبخند مرموزی رو لباش بود وارد خونه شد...و صدای جیک جیک جوجه های توی حیاط فرصت ندادن که سوال پیچش کنیم...میدونستم خیلی وقته سودای پرورش جوجه و برداشت تخم مرغ و مرغ و خلاص شدن از شر تخم مرغای آبکی و مرغای هورمونی تو سرش داره..ولی نمیدونستم به این شدته که تصمیم داره ده تا جوجه ی گوگولی رو تو بالکن خونه نگه داره...نگم براتون که بر ما چه 
ها گذشت تا این جوجه ها مرغ و خروس شن..
اوایل خوب بود،خیلی خوشگل و نرم بودن جوجه ها فقط صداشون رو اعصاب بود که اونم من چون معمولا تو اتاق بودم نمیشنیدم صدای نحسشونو [وی ابدا رابطه ی خوبی با حیوانات ندارد و نداشته و احتمالا نخواهد داشت حالا که چه مورچه ی بی زبون با اون چهره ی زشتش باشد چه طاووس باشد چه خرگوش گوگولی باشد چه جوجه ی فوکولی باشد هرچه میخواهد باشد]
کم کم کاکل در آوردن،
تقریبا همشون یه چیزی رو سرشون بود که نمیشد تشخیص داد کودوما نرن کودوما ماده،ولی بابا میگفت اونایی که آروم ترن مادن،که خب با این حساب ما دوتا جوج دختر داشتیم و هشت تا جوج پسر..
 وحشی بازیاشون از جایی شروع شد که از بالکن خونه ی ما که طبقه ی سوم بود سقوط میکردن تو بالکن طبقه ی اول بعضی وقتا هم میوفتادن تو کوچه...فکر کنید یهو همسایمون زنگ خونمون میزد میگفت سلام خوب هستین؟جوجتون و آوردیم 
حقیقتاً من این تمایلشون به خودکشی و ربطش میدم به دوره ی حساس بلوغ که جوجه ی نوجوان میخواد یه طوری هیجاناتشو تخلیه کنه:)
گاهی وقتا هم وقتی بابا آخر شبا میرفت بهشون سر میزد و میشمردشون میدید عه!یکیشون کمه!نگم براتون که چقدر دعا میکردم وقتی از اون بالا خودشونو پرت میکنن پایین رو هوا سکته ی مغزی کنن یا بیوفتن پایین پا و گردنشون بشکنه یا گم شن دیگه پیدا نشن:/
ولی از شانس من وقتی شبا متوجه میشدیم که یکیشون نیست،جلوی در خونمون در حالی که تو خواب هفت پادشاهه پیداش میکردیم،قشنگ معلوم بود که طول روز و رفته پی لات بازی و ولگردی :/
این داستان ادامه دارد...
شخصا یه ماجرای اکشن باهاشون داشتم که بعدا تعریف میکنم:)
  • ۸ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۷
  • حیات ..
پارسال نزدیکای عید بود که هدیه ی رایتل و دریافت کردیم
هدیش یه سیم کارت رایگان و یکسال مکالمه ی رایگان و چند گیگ اینترنت رایگان بود 
این واسه مایی که هر روز و گاهی روزی دوبار به خواهرم زنگ میزنیم و اگه اون زنگ بزنه قطع میکنیم وخودمون زنگ میزنیم تا شارژش تموم نشه خیلی ایده آله،تقریبا 6 7 ساله که این روال برقراره... بعد از اینکه از رایتل استفاده کردیم پول تلفنمون نزدیک 20 30 تومن کم شد، آخه ریز و درشت مسائلی که اتفاق میوفته براش تعریف میکنیم تا شاید اون از کیلومتر ها دور تر از شهر و خونه ی پدری احساس نزدیکی کنه بهمون..
اینارو گفتم که بگم الان نزدیک دو سه ماهی از موعود گذشته و رایتل یادش رفته طرح مکالمه رایگانشو غیر فعال کنه:دی
پارسال خیلیا همزمان با ما این طرح و فعال کردن و واسه اونا پیامک اومده که طرحتون غیر فعال شده ولی واسه ما نیومده:/
رایتل عزیز مرسی که هستی و اجازه میدی بدون عذاب وجدان پول تلفن ساعت ها با خواهرم حرف بزنم:)
امید است که با رایتل سال های سال رایگان فک بزنیم:|
ای کاش همراه اول هم مثل تو رحمان و رحیم بود:)

+یوقت فکر نکنید بعد از انتشار این پست رایتل قراره دستی بکشه رو حساب بانکی خاک خوردم هااا...نه آقا! !ازین خبرا نیست..ما اهل ریا و تبلیغ نیستیم،کاملا دلیه:)

  • ۲ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۶
  • حیات ..

کسی هرگز نمی داند

چه سازی می زند فردا


چه می دانی تو از امروز

چه می دانم مــن از فردا


همین یک لحظه را دریاب

که فردا قصه اش فرداسـت

  • ۱ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۸
  • حیات ..

من بچه که بودم (شما بگیرید دبستانی) حداکثر ساعت 10 شب که میشد بیهوش میشدم...فرقیم نداشت تو جای گرم و نرم باشم یا وسط عروسی (معمولا به شام عروسی نمیرسیدم،وسط عروسی عمم با تمام تلاشی که برای تیپ زدن کرده بودم و برنامه ریزیایی که برای ترکوندن مجلس داشتم خوابم برد)...

یا مهمونی یا مسجد(مورد داشتیم تو شبای احیا تو مسجد خوابیدم)

یا تولد خودم (فکر کن همه به خاطر من اومده بودن و من تو خواب هفت پادشاه)

تو فامیل معروف بودم به اینکه شبا عمودی میرم جایی و افقی بر میگشتم...

تازه فوبیای اینو داشتم که نکنه یوقت خوابم ببره منو همون جا بذارن و نبرن خونه:)

یا اینکه نکنه وقتی من خوابم خانوادم برن گردش...خواهرمم صبح ها همش اذیتم میکرد که دیشب وقتی تو خواب بودی ما رفتیم شهربازی و من لب و لوچم آویزون میشد:/

در کل خیلی بچه ی بی آزار و آرومی بودم...یادم نمیاد کسی و زده باشم یا با کسی دعوا کرده باشم...هرچی بهم میگفتن بدون چون و چرا گوش میکردم...سر ساعت مشخص میخوابیدم،سر ساعت بیدار میشدم،بد غذا نبودم...واسه همین یه کم محبوب بودم تو فامیل..در عین حال ساده و تو سری خور هم بودم:/

یادمه یه بار تو خونه تنها بودم،قرار بود برم خونه ی همسایمون که فامیلمونم هست بمونم،بعد نمیدونم چی شد هوس میوه کردم گفتم بذار بخورم بعد برم...یه سیب گرفتم دستم...گاز زدن سیب همانا و باز شدن دهن من همانا:)))ینی گریه کردم:/

...حالا چراا؟؟چون مطمئن نبودم اون سیبا شسته شده بودن یا نه!(در این حد پاستوریزه)هی این "شعر میوه رو نخور نشسته رویش مگس نشسته" تو ذهنم پلی میشد و هی گریه هام تند تر میشد....فکر میکردم وبا میگیرم...همش منتظر این بودم که گلاب به روتون اسهال و استفراغ بگیرم...

هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه تو دلم غوغایی بود..

یه دختر بچه ی 6 7 ساله با دهن باز و سیب گاز زده در حالی که زیر لب زمزمه میکرد "خدایا کمکم کن" راه افتاد تو کوچه...پسر همسایشون اونو میبینه و اون دختر با هق هق ماجرارو واسش تعریف میکنه و پسر همسایه هار هار میخنده و میفرستتش خونه ی اون یکی همسایشون (یادمه دستم به زنگ در نمیرسید با سنگ میزدم رو در،خدا رسوند پسر .همسایمونو،وگرنه ممکن بود با سنگ کار دست خودم بدم)

رفتم خونه ی همسایه بهم چای دادن گفتن دوبار بری دستشویی خوب میشی:))

از بحث خواب رسیدیم به کجا:/

خلاصه میخواستم بگم هرچی من زود میخوابیدم این آقا داداش ما تمایل عجیبی به تهجد و شب زنده داری داره...در حدی که شبای پنج شنبه و جمعه چون فرداش مدرسه نداره بساط خوابشو جلوی تلویزیون پهن میکنه و میشینه پای برنامه های مسخره ی صدا و سیما و یخچال و خالی میکنه ...و به شدت شیطونه:/گاهی وقتا واقعا نمیدونم باهاش چیکار کنم..دلمم نمیاد براش وقت نذارم و به حرفاش گوش نکنم.

تابستون و عید که تا 4 5 صبح بیداره...عشق و حال میکنه با شب بیدار موندن،هرچی بهش میگم پسر جان این هورمونات میریزه بهم،رشد نمیکنی،بزرگ نمیشی گوش نمیکنه...

دیشب ساعت 2 3 حس کردم تلویزیون واسه خودش روشنه رفتم دیدم نشسته رو مبل داره چرت میزنه،بیدارش کردم گفتم پاشو برو سرجات 

رفت مسواک زد اومد گفت خوابم پرید:دی 

یه نگاه چپولی بهش انداختم گفتم میخوابی؟یا بخوابونمت؟:/بیهوش شد!:))

  • ۲۹ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۴
  • حیات ..
در عهدی که جوییدن آدامس های پرحجم خرسی که فک و دندون و نابود میکرد رو بورس بود مامان بزرگم همیشه بهم میگفت دختر باید آدامسشو نصف کنه نصفشو بذاره لای دستمال کاغذی و داخل کیفش نصف دیگش هم بذاره پشت دندونش و هر چند دقیقه یکبار تو دهنش بچرخونه:)))
از اون جایی که بچه ی حرف گوش کنی بودم و رابطه ی خوبی با کیف نداشتم همیشه نصف آدامسام به نحوی حروم میشد،یا تو جیبام له میشد یا توسط کس دیگه غارت میشد:|
در کل آدم آدامس خوری نیستم..تفریحی میجوعم:)
 ولی این عادت تو سرم موند..آدامس موزی نصف کردم،اربیت نصف کردم،بایودنت و شیک و سقز معمولی هم نصف کردم.. 
و در حال حاضر معروف شدم به آدمی که همیشه یه نصف آدامس تو جیب و کیفاش داره:)
اون موقع نمیدونستم دلیل این حرف مامان بزرگ چیه...شاید اگه 3 4 سال بعدش این نصیحت و بهم میکرد عمرا گوش میکردم و جبهه میگرفتم چرا فقط دخترا باید این کارو بکنن؟چرا پسر خالم نه؟علیرضا نه؟چرا میلاد نه؟
البته هنوزم همین فکر و دارم..همه باید آدامساشونو نصف کنن:))
پیر و جوون و مرد و زن و دختر و پسر 
مالاچ مولوچ راه نندازیم با صدای آدامس:| حالا نمیخوام دخالت کنم شاید یکی عشق میکنه با این کار ولی حداقل تو اماکن عمومی مثل کتابخونه یه بسته کامل آدامس نندازیم تو دهنمون و تند تند بجوئیم..بابا صدای آب دهنت که رو اعصاب منه به درک!تمرکز خودت بهم میخوره دوست عزیز:/
امان از رودرواسی که نذاشت بهش تذکر بدم:/

  • حیات ..

- من عاشق قارچم!

+ تاحالا قارچ آب پز خوردی...؟!

- نه...نخوردم!

+ پس انقدر سـاده نگو عاشقِ قارچم...

اگه عاشق قارچ بودی همه جورشو امتحان میکردی،

و در آخر میگفتی با همه مزه هاش، بازم عاشق قارچم!

نه اینکه فقط توی پیتزاس یا بین یه عالمه پَنیره امتحانش کنی و بگی عاشقشم...

تو عاشق نیستی

خیلیا عاشق نیستن

فقط گشنه ان!


+کپی شده از یه کانال 


++دلتون میاد جوون مملکتو رگباری آنفالو کنید؟:))

میدونم چرت و پرتن اکثر پستام ولی مهم دله، منه بخ بخ زیاد نمیتونم وقت بذارم وگرنه زخمیتون میکنم[آره آره آره جون شوهر خالش]

شوخی میکنم راحت باشید اینجا دموکراسی برقراره بزنید قطع دنبال کنید بترکونید:))

  • حیات ..

بده باد ببره غصه هاتو ^_^