تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ
جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۱۰ ب.ظ

افسر مینجانگو و پردیس یهویی

حدود 10 سال پیش منو دوستام تو کوچمون بازی های عجیب و غریبی اعم از یانگوم  بازی میکردیم،منم چون از آدمای مهم کوچه بودم همیشه نقش یانگوم و میدادن به من،ینی خودم انتخاب میکردم..بقیه دخترا هم بانو هن و چوئی و گیومیونگ میشدن،اون بیچاره ها چون منو قبول داشتن وقتی بهشون میگفتم تو فلان شو! میگفتن چشم:/(البته الآن بانو چوئیمون ازدواج کرده.. خودش و میگیره همش:/ بهش گفتم تبریک میگم جوری چشماشو چپ کرد گفت مرسی انگار میخوام نامزدشو بدزدم)

نقش افسر مینجانگو هم معین بازی میکرد،ینی چون ما از همه بزرگتر بودیم بهتر میتونستیم این نقشارو بازی کنیم،معین یه سال از من بزرگتر بود،از شانس اون تابستونم چون میخواست جهشی بخونه،از ترس مامانش همیشه با کتاب میومد تو کوچه منتظر می موند تا بقیه بچه ها جمع شن..   معین یه پسر آروم بود ،اون قسمتی که افسر مینجانگو سرما خورده بود هرچی به سر و صورتش با خلال دندون طب سوزنی میزدم صداش در نمیومد... با بر و بچ براش با علف و مورچه و آب سوپ مورچه درست کردیم،الکی خورد و سریع خوب شد:| یه بارم کل کوچه رو دوتایی قدم زدیم و در مورد مسائل قصر حرف زدیم.

البته کارمون به قسمتای آخر سریال نکشید:) 

بعد از اون تابستون از کوچمون رفتن،و ما هیچوقت خانوادشونو ندیدیم و فقط تلفنی خبر داشتیم،امروز اتفاقی تو پیاده رو دیدمش،اون که مطمئنا منو نشناخته،خیلی عوض شده بود،زشت شده بود..ولی بازم چهره ی آرومی داشت.


امروز یکی از همکلاسیای پیش دبستانیمم بعد از 14 سال سر جلسه ی آزمون دیدم ..پشت سرم نشسته بود،دو بار برگشتم نگاهش کردم میخواستم یه چیزی بگم ولی نگفتم...خودشم مشکوک شده بود..گفتم بیخیال آدما عوض میشن...اصلا بهش بگی ما 14 سال پیش باهم همکلاسی بودیم که چی بشه:/حالت چهرش و اسمش و صداش تو ذهنم ثبت شده بود..  

عجب روزی بود امروز،خیلی وقتا دلم واسه اون روزای شیرین تنگ میشه..ای کاش حافظم یاری میکرد و همشونو دقیق تر تو ذهنم ثبت میکردم:)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۰۴
حیات ..

نظرات  (۶)

سلام
بچگی افسر مینجانگو:)
 بازی هاتون جالب بودند.
پاسخ:
سلام:))
آره متفاوت بود:|
سلام
چه بازی :))

یاد کودکی به خیر،ما یه بازی جذاب داشتیم که به لونه زنبور گاوی( اون گنده گنده ها) حمله میکردیم و میکشتیم:|
بعضی وقتا هم دنبالمون میکردن با دوچرخه در میرفتیم از چنگشون
پاسخ:
سلام:)
چه خشن!ینی واقعا جذابه هااا:|
بازی کردنای ما سوسول بازی بود همش:/
این جانوشابه رو با پاه له میکردیم که صاف شه،با اون حمله میکردیم
اونی هم که خیلی ادعا میکرد با کف دست میزد:|
هرچه قدر نیش هم میخوردیم از رو نمیرفتیم،ولی هیچوقت نیش نخوردم:))

بهترین دوران من همون بازی های بچگیم بود،اون موقع نه اینترنتی،نه موبایلی نه ماشینی
یه کوچه با 10 تا خونواده با بچه های قد و نیم قد که همه هم رو میشناختن و به هم اعتماد داشتن...
چه روزای خوبی داشتیم،یادش به خیر
پاسخ:
:)))))
واسه منم تا حالا بهترین دوران دوران بچگی بوده...آره دقیقا!همه به هم اعتماد داشتن،صمیمیت یه طور دیگه موج میزد..دیگه هیچوقت نمیاد اون روزا:/یه روزیم دلمون واسه این روزا تنگ میشه😅😄خدا بخیر کنه اون روز و:)

۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۲:۰۷ مردی بنام شقایق ...
سلام

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

مام یه همسایه داشتیم اسمش طاهره بود بهش میگفتیم دایره اونم میذاست دنبالمون و الفرار!

چند سال پیش لب پل خواجو دیدمش!
اومدم بگم دایره و در برم ولی دیدم تقریبا نیم متر قدش از من بلندتره و میزنه لت و پارم میکنه آبرو حیثیتمون میره!
لذا منصرف شدم اصن :)))
پاسخ:
سلاممم
خخخخخ 
ما هم یه عاطفه داشتیم بهش میگفتیم آفتابه:))به این معینم میگفتیم گوئین  (ینی گوسفند)

:)))))))))
۰۶ آبان ۹۷ ، ۱۰:۴۴ آسـوکـآ آآ
فقط اونجایی که راجع به مسائل قصر حرف میزدین:-D
تو دندون پزشکی ام، اشکم درومد:-D
پاسخ:
آره،غیبت گیومیونگ و میکردیم:)))
اوی اوی دندون پزشکییییی:/
۲۲ آبان ۹۷ ، ۲۱:۴۰ رضا برزگری
من تو بچگی یه لباس نارنجی با تصویر جومونگ در حال تیر اندازی داشتم اون میپوشیدم میرفتم پارک :)
پاسخ:
دورانی بود داشتیماا:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی