تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ
پنجشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۶:۲۹ ب.ظ

صداش کن

دو ماه پیش که رفته بودیم مشهد،وقتی برای آخرین بار قرار بود بریم زیارت نزدیکای اذان ظهر بود که تصمیم گرفتیم نماز و تو حرم بخونیم بعدش بار و بندیل و ببندیم بریم به سمت دیار خودمون...خلاصه رفتیم زیارت کردیم و نشستیم تو یکی از صفای نماز منتظر اذان،و من حالم بسی آشفته بود،چون هم کولرارو خاموش کرده بودن هم اینکه داشتم ضعف میکردم از گرسنگی...در حدی که نای حرف زدن نداشتم.از شانس حتی یدونه ازین شکلات بد مزه های کرمی یا نارگیلینم تو کیفامون پیدا نشد:/

خلاصه منگ وار داشتم دور و اطراف و نگاه میکردم،به جمعیت!به آدما!به شلوغی!به هیاهو!  

یهو تو دلم گفتم خدایا این همه آدم واسه چی اومدیم اینجا؟آفریفایی،عرب،ترک، فارس،کرد...

و خیلیاشون شاید حتی زیر خط فقر به حساب بیان این و میشد از ظاهرشون احساس کرد...از گرسنگی مغزم خورده شده بود ،افکار خبیثانه دست از سرم بر نمی داشت،گفتم یا علی بن موسی الرضا واقعا هستی؟نکنه فقط سنت باشی که داریم ادامت میدیم!...نکنه این کارمون در آینده جاهلیت به حساب بیاد...!نکنه فقط یه اعتقاد باشی ...!

گفتم بهم حق نمیدی؟؟فرق نمیذاری بین اونایی که دیدنت و منی که همچنان منتظرم،منتظر امام زمانی که معلوم نیست قبل از مرگم ببینمش یا نه؟

بهش گفتم  بیخیال این حرفا،منم الان گرسنمه!گرممه! اومدم خونتون یه ساعت بعد هم میخوام برم خونمون...الانم اومدم باهات خداحافظی کنم...فدای اون ضریحت بشم که به خاطر خطر خفه شدگی نتونستم لمسش کنم اگه هستی یه جوری این حالت ضعف منو رفع کن چون حتی واسه نماز هم تمرکز ندارم :) 

شنیده بودم هر روز تو حرم نذری میدن،ولی من که نذری نمیخواستم،با یه شکلات هم راضی میشدم،یا حتی اینکه گلیکوژنای بدنم زودتر تبدیل به گلوکز شه تا حس بی حالیم رفع شه..دلم نمیخواست باور کنم صدام و نشنیده..منتظر بودم هی سرم و میچرخوندم و دور و برمو نگاه کردم،خبری نشد ..بیخیال شدم،با صلوات شمار گوشیم تو دلم صلوات میفرستادم...تو حال خودم بودم که یهو صدای خانم خانم گفتن یه خانمی و شنیدم که تازه اومده بود بغل دستم نشسته بود،اندازه ی دوتا بند انگشت نون بربری کنجد دار داد دستم با لبخندون گفت احسان سفره ی امام رضاست:)

و من o_O

همون یه تیکه نون به قدری خوشمزه بود و دلم و گرفت که دیگه نگم براتون^_^


+البته شاید اینجا ماجرا از نظر خواننده ها مسخره به حساب بیاد،یا شایدم واقعا اتفاقی بوده باشه ولی خیلی تاثیر گذاشت رو اعتقادم:)

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۲۶
حیات ..

نظرات  (۳)

صدا رو واقعن میشنوه  مخصوصا اگه از ته دلباشه و نیازمند....
پاسخ:
آره ولی گاهی وقتا زود جواب نمیده ،آدم فکر میکنه نشنیده...
۲۶ مهر ۹۷ ، ۱۸:۳۷ ما جــــــــღــــــدہツ
بیشتر از همه چیز عاشق این وداع هام..عاشق خاطرات به یاد موندنی...
منم تجربه شو داشتم..
ولی من دستمال کم آورده بودم انقدر که روز عجیبی بود برام...
یادش بخیر...
پاسخ:
خاطرات:))
من عاشق خاطرات قشنگم:))
آخییی،تجربه ی جالبیه^_^
۲۶ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۰ آسـوکـآ آآ
یک بار اتفاق مشابهی واسه من افتاد
و یه خادم بهم نون حرم رو داد
دقیقا وقت نماز صبح...
حس می کنم من نمی شنومشون
اونا همیشه حواسشون هست...
پاسخ:
نماز صبح حال و هواش خیلی عالیه 
آره شاید ما دقت نمیکنیم به واکنششون...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی