تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

سلام خوش آمدید

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

دیشب بعد از مدت ها یه خواب عجیب و دلهره آورِ با جزئیات دیدم،

خواب دیدم استاد ریاضی ۲ مون تو حیاط مامان بزرگم اینا نشسته داره برگه های امتحان و تصحیح میکنه،یهو صدام‌ کرد گفت بیا بشین پیش من، برگمو اورد بیرون جلوی همه ی بچه ها شروع کرد به غر زدن، تو خواب قلبم بوم بوم میزد:/

بهم گفت این چه طرز امتحان دادنه؟مگه من نگفتم بنویسید مشبتی ؟تو چرا نوشتی مجتبی ؟؟

منم گفتم آخه استاد مجتبی درسته، مشتبی میخونیمش:/

گفت من کاری ندارم چی درسته، من همونی که بهتون درس دادم و میخوام

بعدشم گفت من برگتو بهت نمیدم ، باید بابات بیاد من بهش بگم این چه دختریه شما دارید بعد نمرتو بدم:|

یادمه ۱۵ شده بودم ولی استاد ول کن نبود:))

 

+تعبیرش اینکه امروز نمره های ریاضیمون اومد://

++نپرسید مجتبی یا مشبتی چه ربطی به ریاضی ۲ داره که خودمم نمیدونم:دی

  • ۵ نظر
  • ۰۱ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۳
  • حیات ..

بده باد ببره غصه هاتو ^_^