دو سوم پاییز
برعکس پارسال که هیچ سوژه ای نداشتم واسه نوشتن و ناراحت بودم ازین بابت ،امسال زندگیم پر از سوژه و تجربه و اتفاقات جدیدیه که کاش میشد همشونو تعریف کرد.
حجم مسائلی که تو این دو ماه یاد گرفتم،تجربه کردم و لذت ها و رنج های جدیدی که حسشون کردم خیلی زیاد تر از تمام سالاییه که عمر کردم،باورم نمیشد که حتی اون نیمچه تلاشی که کردم هم منو به تمام اون چیزایی که در حال حاضر از زندگی میخواستم برسونه..گفتم در حال حاضر چون تصمیم گرفتم فعلا زیاد به آینده فکر نکنم..ظاهرا چیز زیادی نمیخواستم..ولی مثل اینکه باید بهای دقیق و به اندازه ای براش میدادم..
شاید اگه یه کم بیشتر تلاش میکردم..شهر ،دانشگاه،رشته و تقریبا همه چی عوض میشد و من نمیتونستم مسیر خوابگاه تا دانشگاه و قدم بزنم و از دیدن جنب و جوش مردم دم غروب و تو هوای نم دار سیر نشم..نمیتونستم هر روز گلای گلفروشی تو مسیر و دید بزنم و حسرت کاکتوساشو بخورم..
یا نمیتونستم با دخترای با اصالت و بی اصالت خوابگاه که اخیرا یک دقیقه هم نمیتونستم تحملشون کنم آشنا شم.
این تحمل نکردنه دوره ایه،حالا بعدا تعریف میکنم چه ماجراهایی باهم داشتیم..نمونش یکی از بچه هاست که همش غر میزنه و شکایت میکنه
اون روز هم تو آشپزخونه تا منو دید شروع کرد که قاشق و چنگال من نیستتت!!کجاستتت!
انگار من مسوول اشیای گم شده یا شورای حل اختلافم..
بعد آروم تر گفت من مییییدونمم یکی برش داشته که منو اذیت کنه:|||
قشنگ با حالت تاسف و پوکر وار نگاهش کردمو گفتم بگرد پیدا میشه:/
بعد سه روز باز صداشو شنیدم که میگفت در قابلمه ی من کجاستتتت!!؟؟واییی خدایااا چرا همه ی وسایل من غیب میشههه؟؟؟!!!
دیگه واقعا اعصابم خرد شده بود..گفتم عزیزم؟؟
قاشق و چنگالتو پیدا کردی؟؟؟
گفت آره
گفت تو کابینتم زیر وسایلام بود..ندیدم
گفتم خداروشکر بازم خوب نگاه کن ایشالا که پیدا میشه:|||
هوووف خب چشاماتو وا کن دیگه خواهر من
در کل درگیری های زیادی داریم و هر روز یه مسوول میارن بالا و صداشونو میبرن بالا بهم تهمت میزنن همو قضاوت میکنن..منم در این مواقع میرم تو اتاق در و هم محکم میبندم بعدشم محکوم میشم به کسی که هیچوقت مشکلاتشو بیان نمیکنه ولی من به سبک خودم بیان میکنم
و یه سری چیزا هم تحمل میکنم و میسازم.
بگذریم اینم یه نوع تجربه ی جدیده..
البته با آدمای فوق العاده ای هم آشنا شدم..
نوع نگرانی هام تغییرکرده و حتی بزرگترینشون هم به اندازه ی استرس دوران کنکور نیست!
هربار هم که میخوام برم خونمون با سوژه های جدیدی رو به رو میشم..مثلا یه بار یه پسر ایتالیایی تو ماشین بود که من اواخر سفر فهمیدم از یکی از مناطق ونیزه:/
طفلکی خودشم خوب انگلیسی بلد نبود..دو تا لغت نامه دستش بود میخواست سر قیمت چونه بزنه...متاسفانه اون روز سرما خورده بودم و صدام خروسی شده بود و جو هم سنگین بود نشد باهاش کانورسیشین داشته باشم:دیی
راستش و بخوایید به اصرار یکی از دوستام که همون لحظه مثل ندید پدیدا در جریان هم سفر شدنم با یه پسر مو فرفری طلایی شلخته ی ایتالیایی قرار گرفته بود ازش عکس هم گرفتم:/
ینی اون عقب نشسته بود من جلو..گوشی و برعکس کردم
گذاشتم رو تایمر😂😅
نگم که چه استرسی و متحمل شدم...تو یکی از عکسا مستقیما داشت به دوربین نگاه میکرد..یه کم ترسیدم که نکنه فهمیده باشه و بعد از پیاده شدن خفتم کنه:/😂
بقیه حرفا بمونه واسه بعد..الان یه کم خجالت میکشم از بیان..حس بنده ای رو دارم که فقط،موقع سختی ها و مشکلات نماز میخونه و دعا میکنه:))
+امیدوارم هیچ آدم خوش بینی اونقدر تو زندگیش بد نیاره که تمام اعتقاداتش در مورد خوش بینی بر باد بره:)
++کم کم داره یه هفته میشه که اینترنت نداریم..دلم نمیخواد عادت کنم به نبودش ولی واسه معتادین به این عرصه لازم بود یه مدت دور باشن از فضاهای مجازی..
ولی خب خیلیا کارای واجب دارن ://
راستی اگه سایتی واسه دانلود فیلم و آهنگ میشناسید ممنون میشم معرفی کنید بهم (:
- ۹۸/۰۸/۳۰
هوم میبینم جفتمون هرچی عیب و ایراده بعد کنکوری به فالِ نیک میگیریمش😂❤
در قابلمه من کو؟ نکنه تو برداشتی :)
دیشب سوپ درست کرده بودم با خودم میگفتم بیام خبرت کنم اگه هنوز سرماخورده ای برات بیارم😂