خواستنی ها
یادمه یه زمانی فکر میکردم اونایی که دیر به دیر پست میذارن خیلی با کلاسن!یا غبطه میخوردم به حالشون که اونقدر درگیر زندگی واقعین و سرشون شلوغه که اصلا یادشون میره پست بذارن...
اصلا برام سوال بود که مگه میشه آدم وبلاگشو یادش بره؟:))
اون موقع ها به این فکر نمیکردم که شاید اون بنده خدا حتی پست گذاشتن و یادش رفته و نمیدونه از کجا شروع کنه و چی بنویسه!..
اون موقع ها به این فکر نمیکردم که اونی که خیلی وقته پست نمیذاره هی مینویسه هی پاک میکنه..هی مینویسه هی پیش نویس میکنه
هی مینویسه و هی میخونه و هی فکر میکنه و هی دنبال خود قبلیش میگرده که چطوری مینوشت...
دیدید میگن وقتی سن میگذره آدما در مورد ازدواج عاقل تر میشن مشکل پسند میشن؟؟:))
این تو وب نویسی هم صدق میکنه هرچی کم تر بنویسی و زمان بگذره وسواسی که داری بیشتر میشه..
من خیلی سعی کردم کتابی بنویسم..یا جمله بندیم درست باشه و فعل ها رو کامل ادا کنم..از کلمه های فارسی استفاده کنم و بقیه ی نکات نگارشی دیگه رو رعایت کنم تا شرمنده ی ادبیات نشم:/
ولی واقعا نمیتونم اینجا به قول معروف کتابی بنویسم..شاید چندین بار نوشته های بعضیاتونو که به نظرم استعداد عجیبی تو نویسندگی دارید و میخونم تا حداقل الگو بگیرم ولی خب هرکاری کردم نشد که نشد:)))
من وقتی میخوام پست بذارم حس آدمی و دارم که تو جمع دوستاش نشسته و میخواد حرف بزنه:))
دلم میخواد باهاتون راحت باشم و با زبون خودم حرف بزنم و شماهم با زبون خودتون نظر بدید..
دلم لک زده واسه تعاملات کامنتی و کشف وبلاگای جدید
این یکی دو ماه حضور کمرنگ کافی بود..اومدم که فعال باشم دوباره:)
اخیرا دلم خیلی چیزا میخواد که امروز به یکیشون رسیدم..خیلی وقت بود دلم یه نوشیدنی خاص جیگر حال بیار ترش میخواست..
مثلا آب زرشک شور شیرین با گلپر و یخ فراوان(ایموجی اون شخصی که آب دهنش داره میریزه)
دلتون نخواد لطفن
بعد دلم یه اکیپ خیلی باحال میخواد که باهاشون برم مسافرت:|در کل دلم یه مسافرت دوستانه میخواد که به هیچی فکر نکنم
دلم میخواد برم کل دنیارو بگردم...خیلی دلم میخواد خیلی:(...وقتی پیر شدم به چه دردم میخوره:/
بعد ترش دلم میخواد به یه چیزی که مدت هاست در آرزو یا حسرتشم برسم
حس جالبیه به نطرم....اینو وقتی فیلم رقص دوستم با عشق چندین سالشو دیدم یادم افتادم..نوشته بود من امشب خوشبخت ترینم..
هرچند شاید دلخوشی کوتاه مدت باشه ولی اون شخصی که این اتفاق براش میوفته میتونه خیییلییی خوشحال باشه و در اون لحظه شاید هیچ آرزوی دیگه ای نداشته باشه...
واقعا نمیدونم چیه! هرچی فکر میکنم چیزی نمیاد تو ذهنم...میتونه رسیدن به یه عشق قدیمی باشه واسه یه آدم عاشق
میتونه خوب شدن یه آدم بیمار باشه
یا ساده تر بگم برآورده شدن بزرگ ترین آرزوی مادی یه شخص!
به نظرم فوق العادست..
یا حتی یه وقتایی یه اتفاقای خوبی برامون میوفته بدون اینکه آرزوشون کنیم...اینم خیلی عالیه
روحم یه همچین چیزایی میخواد الان:))
یه اتفاق جدید
تنوع مثبتتتت
شور و هیجان عمیق یهویی:))
واسه همتون ازینا میخواممم
+امروز با دوستم و داداشم رفتیم سینما به امید دیدن "ما همه ماهم هستیم"
بعد دیدیم فیلمش "نیوکاسل" بود...دوستم اینقدر گفت چرته چرته مسخرست:| دهن مارو صاف کرد:|
ولی از اونجایی که همه تابع من بودن..به خاطر داداشم گفتم بمونیم..چون میدونم بهرام افشار و خیلی دوست داره..دلمم براش سوخت..
هیچی آقا 20 دقیقه موندیم بعد آقاهه اومده میگه برید سانس بعد بیاید تعدادتون کمه فیلم نمیذارم:/ ینی فقط ما سه نفر بودیم:)))
ینی مسیر و کج کردیم و پیاده راهی منزل شدیم.. یه حس مادری داشتم نسبت به دوستم و داداشم:)سخت ولی جالب بود خلاصه:/
- ۹۸/۰۶/۰۳
جالب بود :))