رویاسواری:)
سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۸:۴۶ ب.ظ
من همیشه تو رویاهام خودم و تو یه دهکده تصور میکردم،یه دهکده ی سبز که تهش میرسه به یه آبشار با آب سرد سرد و زلال...
دوست داشتم تو یه خونه ی دوبلکس چوبی با سقف قرمز زندگی کنم،تو حیاطش سبزیجات بکارم،یه چندتا درخت میوه هم داشته باشم که دیگه محتاج تره باریا نشم...تو رویاهام حیاط خونم یه فضای سبز بزرگ بود که چمناش همیشه کوتاه شده بود و سبز سبز بود،دور حیاطم نرده های چوبی قرمز کشیده بودم...شاید فکر کنید که حتما گاو و گوسفند و الاغ و سگ و گربه و مرغ و خروس هم داشتم،ولی نه نداشتم:|(فوبیای من از این موجودات داستان داره که بعدا تعریف میکنم)همسایه بغلیم به جای کیک و شیرینایی که واسش میفرستادم ظرفشو با تخم مرغ و ماست بهم بر میگردوند..
خلاصه یه زندگی فوق ارگانیک داشتم،صبحا هم با افتادن نور آفتاب رو چشمم از خواب بیدار میشدم،با موزیک انرژیک صبحونه میخوردم،بعد سوار جیپم میشدم و از روستا میزدم بیرون،شب ها هم کنار شومینه چای و کیک میخوردم و گوشیمو چک میکردم یا کتاب میخوندم،آخرشم با پسر موخرمایی همسایمون که همیشه منو از دردسرایی که برام درست میشد نجات میداد ازدواج میکردم،بعدش سه تا بچه داشتیم که همشونم قیافه ی غربی داشتن و آخر هفته باهم میرفتیم پیک نیک و پن کیک موزی و کره ی بادوم زمینی میخوردیم،آخرشم داستان به خوبی و خوشی تموم میشد (حالمم خوبه😂😉)...امروز که دیدم برادرم داره کارتون رویاسواری(روز های یکشنبه و سه شنبه ساعت 18 از شبکه ی پویا) رو نگاه میکنه،یاد تخیلات خودم افتادم و خاطرات و تصورات بچگیام برام زنده شد...البته در حآل حاضر همچین تصوراتی ندارم واسه همین خواستم بنویسمشون تا یادم نره چون به نظرم بامزه بودن،جالبه من وقتی کارتون میبینم یاد میره چند سالمه !خیلی سریع خودم و میذارم جای شخصیت اول داستان فرقیم نداره پسر باشه یا دختر..اصلا کارتون دیدن یه حس و حال دیگه ای داره:)))
+این عکس موتور بغل وبلاگ هم ته مونده ی همون خیالات دوران کودکیه که احتمالا از پت پستچی الگو گرفتمش:/
- ۹۷/۰۸/۲۲