از هر دری وری
انگار بیان هم حال و هوای پاییزی به خودش گرفته،مثل یه کوچه ی خلوت شده که هرازگاهی اهالیش هوس نون خریدن می کنند:/
منم هی میخوام بنویسم نمیشه،وسواس عجیبی پیدا کردم،حتی حوصله پست خوندن و کامنت گذاشتنم ندارم..چند روزیه که دلم میخواد یه مدت نباشم و خودم و از زندگی هاید کنم بعد که حالم خوب شد برگردم به زندگیم.ای کاش میشد این دوره های چرت که حس خوبی تو زندگی نداری رو حذف کرد، من چند روز پیش که خیلی شنگول و شاد و بودم فکر میکردم شرایط ازینی که هست بهتر نمیشه حتی تصور اینکه امروز به این نتیجه برسم که چقدر من بیچاره و فلک زدم هم نمیکردم:))))
دلم یه چیزی میخواد که نمیدونم چیه:/نمیدونم خوردنیه،پوشیدنی،رفتنیه،ولی فکر کنم همه موارد باشه...این روزا تقریبا هیچ ارتباطی با دنیای واقعیم به جز خانوادم ندارم،ماهی دوبار از خونه میزنم بیرون(اونم واسه آزمون)
دلم میخواد برم اون هتل بی ستاره ی رو کوه های آلپ و شب موقع خواب ستاره ها رو نگاه کنم...بدون اینکه نگران گذر زمان باشم.
ای کاش صمیمی ترین دوستم اینقدر باهام سرد برخورد نمیکرد:(
از کم محلی و کم توجهی متنفرم:/
آهان راستی، تموم شدن ماه و صفر و رقصیدن و آهنگ شاد گذاشتنه بدون عذاب وجدان و تبریک میگم:))
- ۹۷/۰۸/۱۷