این شش روز برام به اندازهی یک ماه گذشت، روزهای پر تنش، بلاتکلیف، بیهوده، مبهم و تاریک. نمیدونم چی شد که اینجوری شد، تازه دارم میپذیرم و باور میکنم.
کاش هیچوقت مجبور نمیشدم همچین چیزی رو بپذیرم. یک دقیقه امیدوار میشم به آینده و روزهای بهتر، یک دقیقه بعد ضربان قلبم میزنه بالا و فکرهای منفی نفس کشیدن رو برام سخت میکنن.
از کلافگی و بیخبری پناه اوردم به بیان، بیخبری اذیتم میکنه ولی فقط میتونم دعا کنم. شما خوبید؟
- ۴ نظر
- ۲۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۳۵