روزای آخر سال همیشه برام قشنگ بود، حتی دوسال پیش وقتی که تو وایتکس و الکل و ماسک غرق شده بودیم؛( چقدر روزای مسخره و سختی بود، خداروشکر که تموم شد تقریبا). اصلا میدونی اینکه هوا سرده و ولی آفتاب میخوره تو چشمت خیلی خوبه. انرژیبخشه، کلا آفتاب و دوست دارم. هوای سرد هم دوست دارم.
یه سر اومدم بیان، یه کم ستاره های روشن بیشتر بود نسبت به قبل گفتم منم یه چیزی بنویسم. خیلی حرفا دارم واسه گفتن که به هیچکس نمیتونم بگم و فقط باید نوشته بشن. ولی متاسفانه کم می نویسم، کمال گرایی باعث میشه فکر کنم موقع نوشتن در حق کلمات و اصول نگارش فارسی اجحاف میکنم و نوشتن الکی پلکی درست نیست.
باورم نمیشه ۲۲ سالمه و هنوز تو یک سری احساسات و افکار سردرگمم، میدونم این سردرگمی همیشه هست و جزوی از زندگیه ولی خب دلم میخواد محکمتر باشم. سعی دارم یه کم قویتر و شجاعتر زندگی کنم
+بیشتر ریسک کنم، به ریسک کردن و قوی جلو رفتن بیشتر از هر چیزی احتیاج دارم. واقعا دلم نمیخواد حسرت یه سری کارا بمونه تو دلم.. حتی اگه اشتباه باشه.
+و نکتهی آخر اینکه دارم سعی میکنم اینقدر به بقیه توجه نکنم و بیشتر هوای خودم و داشته باشم، بقیه یادشون میره و من میمونم و وقتی که واسه دیگران صرف کردم.
+صلح طلبی و رسیدن به داد بقیه همیشه جواب نمیده، ینی میده ولی شاید حس اینکه آدم رو خودش تمرکز کنه و به خواستهش بره بهتر باشه. میدونی؟
فکر میکنم کلی حس هست تو دنیا که من هنوز تجربشون نکردم، دلم میخواد تجربشون کنم.
همین
- ۴ نظر
- ۱۸ اسفند ۰۰ ، ۱۲:۲۰