نه آن قدر أبر بودم که به آسمان بروم
و نه آن قدر باران شدم
که به زمین بیابم
مه ای هستم
میان برزخ زمین و آسمان
که نه سر بالا رفتن و
نه پای پایین آمدن دارم...
پ ن1:نمیدونم چی شد که اینقدر از اوج فاصله گرفتم...دلم آسمون و پرواز میخواد،دلم یه شادی جدید که ابدی باشه میخواد،خدایا مرسی که امید دارم که میدیش بهم،اگه کاذبه زودتر بهم بفهمون لطفا،مرسی :)
پ ن2:مدیر آموزشگاهی که واسه کنکور چندتا از کلاساشو میرفتم،به خاطر آشنایی دیرینه ای که باباش با بابام داشته، مارو دعوت کرده عروسی خودش:|چون نوشته با دوشیزه مامانم میگه نیای زشت میشه:|حتی من از تصور اینکه شاید استادامون اونجا باشن و منو با تیریپ عروسی و کفشای تق تقی ببینن میمییییرم:|میگم نمیشه چادر گل گلی سرم کنم بعد بکشمش جلو کسی منو نیبینه؟
وقتی این احساساتمو تو خونه بیان میکنم همه یک صدا میگن کی به تو نگاه میکنه آخه؟:)))
پ ن3:این پسره تو سریال پدر،دست یوزارسیف و از پشت بسته:|
ب ن:نمیدونم چرا اینقدر از دکتر رفتن بدم میاد (یوقت فکر نکنید میترسم)حتی اگه واسه سرما خوردگی باشه،همش میترسم یه مرضی داشته باشم که خودم نمیدونم
- ۱ نظر
- ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۲:۵۸