تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

تودلیجات

هیچ چیز ابدی نیست...باور کن

بده باد ببره غصه هاتو ^_^

منوی بلاگ

این روزا خیلی زیاد به آینده ش فکر میکنه، البته فکر نه !خیال پردازی !

هرچی بهش میگم زوده واسه تصمیم گیری واسه شغل آینده و فکر کردن بهش میگه نه از الان باید به فکرش باشم...از بحث خارج میشیم دو دقیقه بعد میپره میگه تکواندو یا فوتبال؟گلر بشم یا حمله؟

نمیشه هم بازیگر بشم هم قهرمان تکواندو هم مهندس؟

منم دلم نمیاد بزنم تو ذوقش در جواب رویا پردازیاش سر تکون میدم در حالی که شاید حتی ده درصد هم امیدی به تحقق حرفاش نداشته باشم،بهش نمیگم تا خودش این مسیر و بره و باور کنه، یا شایدم نقض کنه..!نمیدونم..اگه حوصله داشته باشم میرم بالای منبر و براش توضیح میدم که بهتره چطور باشه و همت کنه و عجله نکنه و هزار تا بکن و نکن دیگه، اونم با دقت به حرفام گوش میکنه ،ته قلبم ذوق میکنم که پسر شیطون خونمون دو دقیقه آروم گرفته و به حرفای آبجی دومی که ظاهرا خیلی قبولش نداره نسبت به اعضای دیگه ی خانواده گوش میکنه..

و حرصم میگیره از این همه کمال طلبی که همش به خاطر روش غلط تربیتیه-_-

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۷
حیات ..

ای کاش می شد بغلت کنم..!

اونقدر فشارت بدم که صدای تپشای قلبمون باهم قاطی شه..

دلم تنگ‌ شده واسه گذشته هات، واسه شلوغیات، واسه وقتایی که وابستت بودم..

واسه کامنت بازی..واسه انتظار شیرین خوندن جواب کامنت..

کاش می شد دست بکشم رو قالب خاک خوردت، پس کله تو ماچ کنم..

یاد "درباره ی من"ای افتادم که یا وقت نشد کاملش یا حسش نبود..:/

ای بابا 

ای بابا

کاش میشد تو تودلیجات مهمونی شبونه بگیرم، همتونو دعوت کنم به صرف حرفای نگفته و پنهون شده تو قلبامون..

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۳۱
حیات ..

یه وقتایی یادمون میره که باید منتظر باشیم
باور نداریم که این انتظار تموم شدنیه و بالاخره میشه که تموم بشه و شروع کننده ی تغییر باشه...حتی تصورش هم نمیکنیم..
در نتیجه آماده نیستیم و باز هم زمان میخوایم..وقت اضافه میخوایم..
و وقتی آماده نباشیم شرم داریم که بگیم خدایا میشه تموم میشه؟خدایا اجازه میدی؟

خدایا بهمون لیاقت بده که یه منتظر واقعی باشیم..لیاقت بده که بتونیم تو جهان زیبایی زندگی کنیم..

۱ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۱۱
حیات ..

تقریبا همه ی چالشایی که عنوانش "ده کاری که باید قبل از مرگم انجام بدم" و خوندم واسم جذاب و جالب بودن:)
باعث شد بعد از مدت ها فکر کنم به اهدافی که چند وقتیه گمشون کردم..
فکر کنم به اینکه اول از همه قبل از مرگم حتما باید یه کار درست و حسابی واسه جمع و جور کردن افکار و عقایدم بکنم و اینقدر مشکوک و مردد نباشم به همه چی و با استحکام زندگیمو ادامه بدم و راحت فکر کنم..
اخیرا خیلیا منطقی خطابم میکنن...میگن همه چیو تو منطق و فلسفه تفت میدی بعد از دهنت میدی بیرون
میگن باید زن نیچه میشدی تا نیچه از دستت بگریه و دیوونش کنی...:)))
امم..خب بقیش اینکه..قبل از مرگم حتما باید یه کاری واسه خانوادم بکنم...نمیدونم چی...ولی یه طوری بشه که بهم افتخار کنن 
دوست دارم قبل از اینکه بمیرم همه ی جاهای قشنگ دنیارو ببینم..
کنسرت شادمهر و امید حاجیلی هم باید برم:|
عاشق بشم و باهم قدم بزنیم تو خیابون و ازین قبیل رمانتیک بازیا
حس مادری و تجربه کنم
دوستای مجازیمو ببینم..
خواهرزادمو ببینم..
یه دور کامل معنی قرآن و بخونم..
یه کار خیر گنده بکنم واسه دل خودم البته بعد از پولدار شدن:/
یکی از ورزشایی که توشون سررشته دارم و جدی ادامه بدم
گنجینه ی علم و دانشمو تا حدی که از خودم راضی بشم فول کنم..
آیلتس بگیرم
و یه کتاب بنویسم:)
فعلا همینا به ذهنم رسید
میدونم خیلی درهم نوشتم ولی خواستم فی البداهه باشه:|
فعلنی:))

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۴:۰۱
حیات ..

بعد از مدت ها ننوشتن راحت نیست دوباره گرم کردن چونه و آب کردن کلماتی که توی مغز یخ زدن..

نوشتن عنوان که دیگه از مصایب بزرگه!
من در حق این وبلاگ خیلی بد کردم چون هر وقت احساس تنهایی میکردم و یه جورایی دلم گرفته بود میومدم سراغش سعی میکردم به هر نحوی که شده کلمات درهم و برهم توی ذهنم و ردیف کنم و دکمه ی انتشار و بزنم و بعدشم بشینم منتظر نظر یا بازدیدارو چک کنم:/
اگه بخوام یه اعلام وضعیت کلی کنم..باید بگم الان یک ماه و دو روز از اون شنبه ی بعد از انتخابات که کوله بارم و جمع کردم و با ترس و لرز از شهر دانشجویی حرکت کردم به خونمون میگدزه..به امید اینکه یه هفته بعد دوباره کلاسا شروع میشه و برمیگردم دانشگاه..ولی خب نشد و یک ماه با نگرانی و نامفید گذرونده شد.
تو این اوضاع تنها چیزی که میتونست باعث تفریحم بشه بودن کنار دوستای تلگرامیم بود که گوشیشمم پوکید:/خدا بیامرز یه چند روز دیگه تولد پنج سالگیش بود:))الان دیگه یه بهونه ی گنده دستم دارم واسه پروژه ی گوشی جدید و یه بهونه ی گنده تر به نام کرونا بابت کنسلی پروژه :|
مراقب خودتون باشید زیاد
 

۸ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۱۹
حیات ..

یکی از تفریحات ما تو خوابگاه اینه که ابتدا پنحره ی داخل واحد و باز میکنیم و پنجره های واحد های روبه رویی رو مشاهده میکنیم،بعد داخل واحد روبه رویی رو دید میزنیم تا وسیله ای چیزی پیدا کنیم،مثلا دو روزه که یک جفت دمپایی صورتی مشاهده کردیم

و یک صدا داد میزنیم:دمپایی صورتییی مال کیهههه؟

این در حالیه که غش غش میخندیم و لذت میبریم ازین کار

یعد بالاخره صاحبش پیدا میشه و میگه مال منههه مال منههه

و بعد بچه های اینور میگن بپوششش

یا مثلا یه بار بچه ها پودر ماشین لباس شویی پرسیل مشاهده کردن تو واحد روبه رویی و نوای پرسیل مال کیههه سر دادند و لذت بردند ازین ارتباطی که بین واحد ها و طبقات خوابگاه بر قراره و

این چنین دانشجویان ممکلت معادلات پیچیده را حل می کنند.

 

 

+کی بشه خودم تصمیم بگیرم که تنهایی برم سفر بدون اینکه از کسی اجازه بگیرم و نگران فکرای بقیه باشم؟

++عنوان اصلا ربطی به پست نداره،فقط افتاده تو دهنم:/

 

۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۴۰
حیات ..

دیدید بعضی ها رو بغل میکنید اونقدر بغلشون گرم و نرم و شیرینه که دلتون نمیاد ازش جدا شید؟آدمای تپل معمولا همچین بغلایی دارن...اگه ازین بغلا دارین که نوش جونتون اگر هم ندارید امیدوارم یکی بیاد با بازوهای تپلش اینطوری بغلتون کنه و فشارتون بده..تهش فرق کلتونو ماچ کنه
تو تصوراتم اینجور بغلا واسه خانم همسایه بغلی با چادر گل گلی که بوی سبزی و پیاز سرخ کرده میده یا پدر شوهر یا مادر زن یا یه رفیق تپل قدیمی مهربونه..
بعضی از بغلا سفت و محکمن اینقدر سفت که آدم حس میکنه کمد و بغل کرده!
ولی حس امنیت و به دنبالش یه آرامش سرد و خشکی و به ارمغان میاره که در نوع خودش لذت بخشه..این نوع بغل هم میتونه بوی عطر مشهدی بابا بزرگ و بده هم بوی ادکلن تلخ برادر ،رفیق ،یار، دایی ،عمو و...
یه نوع بغل هم داریم که شل و وله و استخونای اون شخص عزیز مثل پیچ و مهره های آدم آهنی میره تو جونت
به کسایی که این مدلی بغلتون میکنن سفت بچسبید اینا خیلی با ذوق و شوقن
یا میتونید فقط گردنشونو بغل کنید

به نظرم هرچقدر که روبوسی خسته کننده کنندست،بغل کردن لذت بخشه
کاش میشد کلا روبوسی و حذف کرد و سفت بغل کردن و گذاشت جاش..اینطوری انرژی مثبت بیشتری منتقل میشه 
مثلا تو عید به جای اینکه رو هوا بوس کنیم یا همو تف مالی کنیم بغل کنیم همدیگرو :))

اگه کسیو ندارید بغلتون کنه فدای سرتون
منم تا پیش قدم نشم کسی بغلم نمیکنه
اگر هم کسی و دارید که هر وقت دلتون خواست بتونید اونقدر فشارش بدید که صداش در بیاد،سفت بچسبیدش:)
اینقدر که همه درگیر کار و زندگی و مشکلاتن فراموش میکنن که گاهی واسه در رفتن خستگی باید همدیگه رو عشقولانه بغل کنیم.
یه وقتاییم غرور و خجالت باعثش میشه..
شاید اصلا خیلی از بداخلاقیا و مشکلات و با بغل کردن حل شن:)

 

 

۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱ ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۰۰
حیات ..

مفاصل زانوم جوری زودتر از همه جای بدنم سرما رو به خودش جذب میکنه و دیر تر از همه جا گرم میشه که حس یه پیرزن ۸۰ ساله رو دارم:/ دوبار اینقدر از سرما پاهام شل شد که نزدیک بود بیوفتم،حس ایستادن روی ساقه های تر گیاه و داشتم:/ 

ینی واقعا به ۸۰ میرسم با این امواج گوشی و اینترنت و غذاهای هورمونی تراریخته و پالم و کوفت و زهرمار ؟

همچنان بارون در حال باریدنه و من زیر پتو

شب زیر پتو، صبح زیر پتو، ظهر زیر پتو

روزای سرد و تکراری میان و میرن

دی ماه پر حادثه هم گذشت

 

این بود تعطیلات بعد از امتحانات؟

ما اعتراض داربم آقا

برف ما کجاست؟

آتیش و چای و سیب زمینی ذغالیمون چی ؟

یار و رفقای با معرفت و باحالمون که نفسمون بگیره باهاشون از خنده کجان؟

اصلا میشه خندیدید؟

چطور بخندیم با این بلاهایی که سر کشورمون بارید؟

 

اصن تو این هوا نباید موند تو خونه:/

افسردگی محضه:/

دقیقا دوباره رسیدم به اون نقطه که لازمه به خودم یادآوری کنم 

 کیستم؟از کجا آمده؟به کجا میرم؟آمدنم بهر چه بود؟و کیست مرا یاری کتد و ازین حرفا

 صفره صفر

لازمه هر چند وقت یه بار از خودمون سوال کنیم چرا زنده ایم؟

نرسیم به اون روز که جوابی نداشته باشیم براش..

 

+میدونم چرت و پرت گفتم 

هی نوشتم و پاک کردم..اینو نوشتم و دیگه پاک نکردم 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۸ ، ۰۲:۲۱
حیات ..

هنوز اونقدر قوی نشدم که نترسم..

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۰۷:۱۷
حیات ..

چشمام و که باز کردم از خواب تو فکر این بود که آروم وسایلمو بردارم و از اتاق برم بیرون یه چیزی بخورم و درس بخونم..چشمم به گوشیم افتاد و اون وسوسه ی فقط پنج دقیقه..باعث روشنش کنم و نت و روشن کنم

که با پیام ها و خبرای غیر قابل باوری روبه رو شدم...جوری سرم خورد به تخت بالایی که فقط واقعا نفهمیدم چی شد.. دوباره به پناه بردم به امن ترین نقطه ی زندگیم که همون تخت کنار پنجره ی اتاق چهار صد و هشته..

راستش باورم نمیشه،چرا همین یه نفر که حسابش واسه من با همه جداست؟

چرا شخصیت پلیدی مثل ترامپ باید به خودش اجازه ی همچین جسارتی و بده؟

بعدشم عکس پرچمشو پست کنه..وایییی....متنفرممم ازشش

دوباره پی بردم به این واقعیت که هر کسی لایق شهادت نیست..

خدا به خانوادت صبر بده بزرگوار...ولی هیچی نمیتونه نبودت و واسه این ملت جبران کنه..

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۳:۲۱
حیات ..